#پارت_هفتاد_و_دوم 💫
آهنگ که تموم شد کمرم رو ول کرد و دستام رو گرفت و جلوی پام زانو زد. با آهنگی که خونده بود به زور جلوی خودم رو گرفته بودم که گریه نکنم.
آبتین: لیدا... باید زودتر از اینا این حرفا رو بهت میزدم ولی هنوزم دیر نشده. دیگه نمیخوام بیشتر از این وقت تلف کنم. نمیخوام هر روز ترس اینو داشته باشم که یکی بیاد و تورو ازم بگیره. میدونم که همه چی اولش با یه قرارداد شروع شد ولی الان حداقل برای من یکی خیلی جدی شده. لیدا میشه تا وقتی که پیر و چروکیده شدیم با من بمونی؟
وسط اون همه شوک و اشک خندم گرفت.
من: چرا انقدر لفتش دادی تا بهم بگی؟
لبخندی زد و از جاش بلند شد.
آبتین: دیر گفتم ولی بالاخره گفتم ... دوستت دارم.
شوکه نگاش کردم. یه چیزی تو دلم فرو ریخت. لبخند کمرنگی زدم که به خنده ی بلندی تبدیل شد. دستام رو دور گردنش حلقه کردم. آبتین هم دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم.
من: منم دوست دارم.
آهنگ رفته بود روی آهنگ بعدی و فضای خیلی قشنگی رو درست کرده بود. چشامون رفت سمت لبای هم. سرامون بهم نزدیک شد و بالاخره بعد از این همه مدت طمع همدیگه رو چشیدن.
گرمی و خیسی لباش از خود بی خودم کرده بود و تنم داغ شده بود. دستام رو از رو گردنش بردم تو موهاش و سرش رو محکم گرفتم. آبتین با دو تا دستاش پاهام رو گرفت و بلندم کرد که پاهام رو دور کمرش حلقه کردم. آروم از پله ها بالا رفت و در رو باز کرد. صدای آهنگ هنوز داشت از پایین میومد. همینطوری که همدیگه رو میبوسیدیم رفتیم سمت تخت. آبتین جلوی تخت گذاشتم زمین. کتش رو در آوردم که اونم زیپ پشت لباسم رو باز کرد. تند تند دکمه های پیرهنش رو باز کردم و از تنش درش آوردم. کفشام رو از پام در آوردم که قدم اومد پایین تر. آبتین بندای لباسم رو آروم داد پایین و درش آورد. لبم رو آروم گاز گرفتم و دستام رو روی سینش گذاشتم. رفت عقب و نشست رو تخت. هلش دادم که دراز کشید و خودمم رفتم رو تخت. با دستام خودم رو نگه داشتم و دولا شدم روش که موهام ریخت رو صورتش. آبتین با یه دستش کمر رو گرفت و با اون یکی دستش موهام رو آورد جلو و سرم رو گرفت و دوباره لباش رو گذاشت رو لبام. سرم رو ول کرد و دستاش رو برد سمت بند سوتینم و بازش کرد. لبم رو گاز گرفتم و نگام رو دوختم به سینش. سوتینم رو در آورد و انداختش پایین تخت. جامون رو عوض کرد و خودش رو انداخت روم. لبام رو ول کرد و سرش رو برد تو گردنم و همزمان دستش رو برد سمت پام و دستش رو گذاشت روی رونم.
پاهام منقبض شد و مطمئنم که دون دون شدم. دستش رو برد سمت شورتم و آروم کشیدش پایین. پاهام رو جمع کردم که دوباره با دستش باز کرد. خمار بغل گوشم زمزمه کرد.
آبتین: لیدا تو که خجالتی نبودی.
من: همچین میگی انگار هزار بار تا حالا این کارو کردیم.
خندید و پام رو نیشگون گرفت.
من: آخ. وحشی بازی درنیار آبتین.
خودش رو کشید بالا با همون لحن خمار شروع کرد به حرف زدن.
آبتین: ولی من وحشی دوست دارم.
زدم تو سرش. حتی تو این شرایط هم دست از مسخره بازی بر نمیداشتیم.
آبتین: مثل اینکه تو هم وحشی دوست داریا.
بعد هم پایین گوشم رو گاز گرفت. چیزی نگفتم و آروم خندیدم.
آبتین: ای جاااان.
نفسام تند تر شد و دستم بی قرار بردم سمت شلوارش.
آبتین: اگه بدونی چه قدر منتظر این لحظه بودم.
لبخندی زدم و خیلی آروم زمزمه کردم.
من: منم همینطور.
ESTÁS LEYENDO
💞 حسی به نام عشق 💞
Romanceخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...