🩰 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐

433 55 11
                                    

با رها کردن جیمین رویِ زمین یخ زده مقابل آقای نام از پسر فاصله گرفت.

جیمین با لب هایِ نیمه بازِ سفید شده که به سختی هوایِ سرد و خشک رو داخل ریه هاش میکشید ، رویِ زانوهاش نشست :

-خواهش میکنم ... فقط یه فرصتِ یه ماهه به من بدین برای برگردوندن بدهی ایم

آقای نام با نیشخندی رویِ لب هاش شلوارش رو بالا کشید و رویِ دو زانو کنار پایِ مین نشست :

-قبلا َم قول دادی ، یادت نیست ؟!

جیمین خلا سنگینی که تویِ وجودش نفس میکشید رو حس میکرد ، قلبش محکم میکوبید اما باید به خودش اعتماد میکرد .

نفس عمیقی کشید ، سرش بالا رفت و خیره شد به صورت مرد مقابلش :

-ماه آینده مسابقه ی مهمی دارم و اگر برنده بشم میتونم همه بدهیم رو صاف کنم

جیمین از خیلی چیزا مطمئن نبود و با گفتن این حرف همه چیز مثل نوار فیلمی از جلویِ چشم هاش گذشت ، غرق شدن تویِ گذشته فقط پاهاش رو به این دنیا زنجیر میکرد .

یونگی نگاهی به چشم هایِ براق پسرکه تویِ سرما شبنمی داخلش نشسته بود ، انداخت . معصومیت چشم هاش و گیرایی محضی که تویِ عُمقشون بود باعث میشد بخواد به حرف هاش گوش بده .

کمی جلو رفت و دست هاش رو دور بازوش حلقه کرد .

گرمای پیچیده شدن اون دست ها دور عضلات یخ زدش و شنیدن صدایِ قدرتمندش ، جیمین رو به فضایِ اطرافش ، به چشم های یونگی برگردوند .

نگاه خسته و مشکی رنگ شوگا سرد نبود ... سرش پایین اومد اونقدری که چشم هاشون به هم رسید و مردمک های لرزون پسر کوچیکتر قفل چشم هایِ خودش شدن :

-راهی هست که بتونی تضمینش کنی ؟!

جیمین لبخند نرمی زد و سرش رو تکون داد :

-با رقصم

طرح لبخندی که روی لب های پسر شکل گرفت ، باعث شد یونگی با خودش فکر کنه چه جوری لبخند یه آدم میتونه اینقدر زیبا باشه؟

دست شوگا بالا اومد و دور مچ سفیدِ پسر رو گرفت .

با پیچیده شدن انگشت های قوی مرد دور مچش ، چشم هایِ خیره به منظره ی سفیدی از محیط اطرافش رو گرفت و تویِ صورت یونگی گردوند .

یونگی : پس بهم نشون بده

_________________

با قدم هایِ آهست سمت پلیر رفت و اون رو روشن کرد .

سمت یونگی ای که وسط کلاس منتظرش نشسته بود تا مهارتش رو بسنجه چرخید .

جیمین خسته بود و نیاز داشت خودش رو با چیزهایِ قویتری پر کنه ، چیزی که بهش قدرت بده و رقص برای مین همین معنی رو میداد ... رقص باعث میشد طیفی از رنگ نارنجی پشت پلک هاش نقش ببنده ، نارنجی ای که نشونه ی شیدایی و شیفتگیِ ، و مین این لحظه شیفته تر و عاشق تر از همیشه بود .

𝐘𝐨𝐮 𝐌𝐚𝐤𝐞 𝐌𝐞 𝐃𝐚𝐧𝐜𝐞Kde žijí příběhy. Začni objevovat