Prize

63 21 5
                                    

بالاخره امروز رسید و چانیول قرار بود به همه ثابت کنه که بهتر از اون تو عرصه مُد و طراحی لباس نیست، هیچ رقیبی براش نبود و فقط طرحای خودش باهمدیگه رقابت میکردن.

اما چیزی که انتظارشو نداشت برگشتن بیون بکهیون از فرانسه بود. چندسالی میشد که این آدم مزاحم رفته بود و عرصه‌ی مُد رو برای چانیول خالی کرده بود اما حضورش تو مهمونی مهم امشب روان پسرک مشکی پوش رو به بازی گرفت.

اون پسر با اون تیپ و مدل و رنگ موهاش داشت تمام توجه‌ها رو روی خودش متمرکز میکرد و چون امشب، شبِ چانیول بود و باید توجه‌ها برای خودش میبود، اعصابش بهم ریخت.

اینا تفکرات چانیول بودن ولی درواقع تنها کسی که تمام توجهش حول محور بیون بکهیون میچرخید فقط و فقط پارک چانیول بود.

حقیقتا ستاره‌ی مجلسِ امشب، همین طراح جوان پارک، با اون تیپ بینظیرش بود و تمرکز تمام حضار هم روی خودش اما چانیول جای دیگه‌ای سیر میکرد و فقط به کسی فکر میکرد که شاید تنها چند نفر از آشناهای قدیمیشون میشناختنش. خب طبیعیه بکهیون یه تایم طولانی‌ای کره نبود و کمتر کسی به یاد می‌آوردش.

چانیول دیگه نتونست تحمل کنه و سمت بیون بکهیون که از ابتدا داشت با لبخند عجیبی نگاهش میکرد، رفت.

- برگشتی بیون؟

لبخند پسرک مو عسلی عمیق تر شد :

+ درسته پارک. منتظرم بودی؟

چانیول با پوزخند طعنه زد :

- آره خیلی

نتونست طاقت بیاره و ادامه داد :

- ببینم چرا امشب؟ امشب برگشتی که شب منو خراب کنی؟ برگشتی که باز توجه‌ها رو روی خودت متمرکز کنی؟ چرا الان برگشتی؟ نمیتونستی دو روز بیشتر صبر کنی؟ باشه میدونم تو بهتر از هرکسی هستی ولی واقعا....

ادامه‌ی حرفشو خورد و نفس عمیقی کشید. لبهاش نذاشتن جمله‌ای رو بگه که سالهاست تو خودش نگهش داشته، "ولی واقعا نمیشد بخاطر من یه امشبو نیای؟ یه شب تو عمرم درباره‌ی من باشه، نه تو"

+ هی هی هی پارک، تند نرو، دور و برمونو ببین، اینا هیچکدوم به من نگاه نمیکنن، همشون دارن به تویی نگاه میکنن که داری با من حرف میزنی. همه‌ی توجه‌ها روی خودته

انگشت اشاره‌شو بالا آورد و آروم روی سینه‌ی چانیول کوبید :

+ شخصِ شخیصِ تو، امشب چه با من چه بی من شبِ پارک چانیوله و شاید خودخواهی باشه اما میخواستم توی این شبِ تو شریک باشم و اون بالا ببینمت، دل یه دوست قدیمیو نشکن و بذار مثل همیشه از دور تماشات کنه.

برای دقیقه‌ای چانیول فراموش کرد نفس بکشه، و این حرف بکهیون قفلی رو توی سرش باز کرد که خیلی وقت قبل کلیدشو گم کرده بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 04, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

PrizeWhere stories live. Discover now