#پارت_هفتاد_و_نهم 💫
من: آبتییین. بدو دیر شد.
آبتین: اومدم اومدم.
امشب تولد مامان بود و همه خونشون دعوت بودن. همه که میگم یعنی ملیسا هم قراره باشه. بعد از اون شب مهمونی دیگه ندیدمش. آبتین از پله ها اومد پایین و اومد سمتم.
من: بجنب دیگه دیر شد.
آبتین: بریم بریم.
☆☆☆☆☆
مامان: دستتون درد نکنه بچه ها. خیلی خوشحالم کردید اومدید. ولی اصلا لازم نبود که انقدر خودتون رو به زحمت بندازید و کادو بیارید.
من: این حرفا چیه مامان. شما این همه برای ما زحمت میکشید.
بابا: منم که این وسط پشمم دیگه.
همه زدن زیر خنده.
من: شما که جای خود داری.
مامان از پله ها رفت بالا که ملیسا هم دنبالش رفت. شونم رو انداختم بالا و سرم رو برگردوندم که دوباره با متین چشم تو چشم شدم. اخم کردم و روم رو کردم اونور. با سحر اومده بود و واقعا رو مخم بود.
آبتین: لیدا میشه بری از بالا تو اتاقم اون جعبه ای که گذاشتم رو میز رو بیاری؟
سرم رو تکون دادم و از پله ها رفتم بالا و رفتم تو اتاقش. جعبش یه جعبه کادو بود با یه روبان روش. از رو فوضولی درش رو باز کردم که دیدم یه ساعت زنونه مارک خیلی شیکه که احتمالا کادوی تولد مامان بود. در جعبه رو بستم و از اتاق رفتم بیرون که صدای مامان و ملیسا رو شنیدم. رفتم سمت در اتاق مامان اینا که صداشون واضح تر شد.
ملیسا: خاله نکنه شما اصلا نمیخواید بهش بگید؟
مامان: برای چی بگم وقتی انقدر با هم خوشبختن. برای چی خوشبختیشون رو خراب کنم.
اخم ریزی کردم.
ملیسا: فکر کردید نمیفهمه؟ بالاخره از یه جایی به گوشش میرسه که بابای آبتین بوده که مامان بابای خودش و نگار رو به خاطر علاقه ای که به مامان لیدا داشته و به خاطر اینکه مامان لیدا بهش رو نداده و به شوهرش وفادار بوده کشته.
دستم رو گذاشتم رو دهنم. احساس کردم یه لحظه قلبم وایساد.
مامان: صدات رو بیار پایین ملیسا. آرش ماشین رو دستکاری کرده بود چه ربطی به آبتین داره. گناه پدر رو پای پسر ننویس.
ملیسا: درسته آرش خان این کارو کرده ولی آبتین هم به قصد اینکه به لیدا نزدیک شه و وصیت پدرش رو انجام بده رفت تو اون آموزشگاه. مگه غیر از اینه که آرش خان موقع مرگش از آبتین خواست این کارو بکنه و خواست که مواظب لیدا و نگار باشه؟ فکر کردید وقتی لیدا این چیزا رو بفهمه میتونه آبتین رو به خاطر این همه دروغی که گفته ببخشه؟
اشکام همینطوری میریخت. حالم خیلی بد بود. درد شدیدی رو تو قلبم احساس میکردم که با هر نفسم به شدت باعث تیر کشیدنش میشد. نمیتونستم رو پاهام وایسم. شنیدن این همه حرف اونم یه جا واقعا سنگین بود. رفتم تو اتاق آبتین و لباسام رو پوشیدم و جعبه رو همونجا رو میز گذاشتم و از پله ها رفتم پایین و از بابا معذرت خواهی کردم و رفتم سمت آیلین و ازش خواستم ماشینش رو بهم قرض بده.
آبتین: چیشده لیدا؟ کجا میخوای بری؟
شنیدن صداش حالم رو بد میکرد. چشمام رو کلافه و با نفرت بستم و سوییچ رو از آیلین گرفتم و هر چی هم ازم پرسید چی شده جواب ندادم. بدون توجه به صدا کردنای آبتین از پله ها رفتم پایین و سوار ماشین آیلین شدم و از خونه رفتم بیرون. همینطوری رانندگی میکردم و اشک میریختم و آبتین رو فوش میدادم. گوشیمم یه بند زنگ میخورد. با مشت میکوبیدم به فرمون و گریه میکردم. چرا آبتین این کارو با من کرد؟ چرا این کارو با منو نگار کردن؟ میذاشتن زندگیمون رو بکنیم. یه گوشه ی خلوت پارک کردم و ضبط رو روشن کردم و سرم رو گذاشتم. و فرمون.
Git sonuna kadarتا آخر برو
Yok artık bir duyan umursayan
دیگه کسی نیست حرفات رو بشنوه و اهمیت بده
Oysa ki aşk ölene kadar
چون توی عشق باید تا اخرش (مرگ) بمونی
Diyordun ya hani yalan dolan
اینو تو میگفتی که دروغ بوده
Eriyordum sensiz
بدون تو داشتم آب میشدم
Muma dönmüş kalbi
قلبی که به شمع تبدیل شده (مثل شمع میسوزه)
Hiç görmezdin
هیچ وقت نمیدیدی
Niye neden neden neden?
چرا؟ برای چی، برای چی؟
Ve uzatmak yersiz
و ادامه دادن بی مورده
Nasıl olsa yoldan döndürmezdin
هر چی میشد از راه بر نمیگردوندی (نصفه کاره رها نمیکردی)
Niye neden neden neden?
چرا؟ برای چی، برای چی؟
Veryansın edemem kadere
نمیتونم به سرنوشت بگم هر کاری میتونه انجام بده
Sevdim bu benim meselem
من دوسش داشتم و این مشکل من بود
Eğilsem bile devrilmem
حتی اگر کمرم خم بشه، زمین نمیخورم
Sor
بپرس
Dönmezsem sebebi ne diye
اگر من برنگردم دلیلش چیه
Aydım iyiye kötüye
دربرابر خوب و بد مثل یک ماه بودم
Gel gör ki çok Zor
بیا و ببین که چقدر سخته
Bir süre o sancı
اون درد برای یک دوره ایه
Misafir bir yangı aman aman
یه عطشه زود گذره
Sonra keder bırakır yakanı
و بعدش روزگار بخیال کسایی میشه که سوزونده
Derindedir yankı zaman zaman
که بعضی وقتها طنین (انعکاس) شکنجه هاش خیلی عمیق هستش
VOCÊ ESTÁ LENDO
💞 حسی به نام عشق 💞
Romanceخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...