"فلش بک"
پارک جیمین
به بادیگارد درشت هیکلی که سمتم میومد اهمیت ندادم
بادیگارد: اقای پارک شما نمیتونید وارد شید اقای مین کار ضروری.....
خم شدم از فاصله دستش و زمین رد شدم در و باز کردم
باز شدن در همزمان شد با نعره زدن یه ادم و پاشیده شدن چیزی رو لباس و بدن و صورتم چشمام و بستم
یونگی: اینو از اینجا جمع کنید
با شنیدن صداش چشمام و باز کردم با دیدن خون تهوع اور یه ادم دیگه که بدنش رو صندلی افتاده بود به خودم نگاه کردم
بادیگارد: سعی کردم جلوشون و بگیرم ولی مثل همیشه
یونگی سر تکون داد بهش اشاره زد: بیا کمک کن اینا رو از اونجا جمع کنید
سمتم اومد بازوم وگرفت: تو با من میای
از اتاق کشید بیرون به صورتم دست کشیدم به خون نگاه کردم شاکی همچنان که دنبالش میرفتم غر زدم : صدبار گفتم کثافت کاری هات و تو عمارت انجام نده
وسط راهرو دستم و ول کرد برگشت سمتم دست به کمر نگام کرد: اگه تو همه جا سرک نکشی سرت تو کار خودت باشه اینجوری سر تا پات و گند نمیگیره
-یونگی برای اخرین بار بهت میگم اینجا خونمونِ و تو حق نداری بیزینست و اینجا انجام بدی
یونگی: میدونم این یکی فقط خیلی فوری بود مجبور شدم
-حالا اون بدبخت کی بود؟
یونگی: یه بدبخت که حتی نمیتونست کاراش و درست انجام بده حالا هم بهتره بری این گند و کثافت و از خودت پاک کنی البته اگه میخوای شب و با من باشی
دستش که خون رو پوست گردنم و لمس میکرد و پس زدم : نکن کثیفه
موهام و از پیشونیم کنار زد : تو هیچوقت برای من کثیف نیستی
نگاش کردم : معلومه که نیستم فقط الان ازم فاصله بگیر ازت عصبانی ام
خندید انگشت شستش و رو لب پایینم کشید خم شد کوتاه رو لبم و بوسید ازم جدا شد : سخت نگیر
یه قدم ازش فاصله گرفتم: میرم دوش بگیرم
یونگی: برو
پشتم و بهش کردم دو سه قدم بیشتر ازش دور نشده بودم که صداش و شنیدم
یونگی: جیمین
VOUS LISEZ
chess king📍 |kookmin|
Fanfiction[شاه شطرنج] • |پایان یافته| _ تو بازی و ساختی و من تمومش میکنم و حالا «کیش و مات» کاپل اصلی: کوکمین _ یونمین ژانر: جنایی_رمزالود_عاشقانه