part2

131 23 0
                                    

با چرخیدن صدای امبولانس توی گوشش ، چشمهاش رو باز کرد و پیشونیش رو از دیوار سرد گرفت ..

دستش رو بالا آورد و به ساعت نگاه کرد ..

خط شکستگی ، چیزی نشونش نمیداد !

آهی کشید و به ساعتِ دیوار رو به رو نگاهی انداخت :

شیشه ساعت انقدر تمیز بود که می تونست انعکاس بهم ریخته خودش رو هم توش ببینه ..:

موهای در هم شده که تارهای سفیدی توش پیدا و روی صورتش ریخته بود ..

کت نیمه خاکیِ مچالش که روی صندلی کناری افتاده بود ..

دستش که توی جیب شلوارش بود ..
شلوار سرمه ایش !
کت شلوار مورد علاقه ی اون !!

فکوس نگاهش رو بیشتر کرد ..
تصویر خودش محو و صفحه ی مربع شکل سفید پیدا شد !

صفحه تخت ِسفیدی که ، به بی روحی اجسام اطراف ، بهش دهن کجی می کرد ..

پنج دقیقه به نیمه شب !

11:55

صدای تیک تاک ساعت توی گوشش زنگ می‌خورد ،

اون عقربه ی قرمز لعنتی خیلی کند جلو می‌رفت !

دوری زد و روی صندلی پلاستیکی آبی نشست ، بوی نحس الکل وجودش رو تسخیر کرده بود ..

با پاش روی زمین ضرب گرفت ،
هر ثانیه ای که می‌گذشت ، تیک بلند ساعت ، سرعت مستأصلانه پاش رو افزایش میداد ..

دستش رو توی موهاش فرو برد و کشیدشون ،
دست‌هاش یخ زده و با اینحال در مرز انفجار بود ..!

سرش رو بیشتر به دستهاش فشرد ..

روی پاهاش خم شده و با سری که نامیدانه بین دست‌هاش قایم شده بود ،

شات زیبایی از انتظار هولناک تک نفره ،
پشت درِ اتاق عمل می‌ساخت ..!

.
.
.

- مرد نیم نگاهی بهش انداخت و از راهرو کناری عبور کرد ..
معمولا این موقع سال و ساعت بخش خالی بود!

.
.
.
.

استفن - استیو !
از جا پرید و نگاهش کرد

استفن - داری خودتو نابود می کنی مرد !

به روپوش سفید رنگ و نگاه خونسردش چشم غره رفت

استیو - از اطلاع رسانیت ممنون پسر ،
واقعا خبر جدید و مهمی بود !

سرزنشگرانه نگاهش کرد ..

هوا سرد بود و سفیدی بی مرز اطراف هم ، کمکی بهش نمی کرد

جدی به چشم های استیو خیره شد ،
چین های پیشونی و کنار ابروش بیشتر از هر زمان دیگه ای به چشم میومدند و تیرگی چشم هاش خیلی عمیق و دردمند تر از همیشه بود ..

Fault ; fractures that moved (stony)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora