جادوگر کلید را در قفل چرخاند و با هیجان گفت: سلااااااام... من اومدم... نون تازه و خوشمزه آوردم براتون.
پلاستیک های خرید را روی اوپن قرار داد و به سمت جان که در حالیکه ییبو را در آغوشش حمل می کرد، مشغول خرد کردن سبزیجات بود نگاه کرد.
-: حالا درسته توی چین جواب سلام واجب نیست ولی خب اهمیت ندادن به نان آور خونه هم دور از ادب یه چینی اصیله
جان که به شدت تمرکز کرده و معلوم بود دستپاچه و عصبی است غرغر زد: برو اونور دارم صبحونه درست می کنم. داره دیرمون میشه
جادوگر تکه ای کرفس برداشت و گاز زد: نه بابا هنوز ساعت 6 صبحه. املت با کرفس خوشمزه می شه؟
جان به سمت یخچال رفت و جادوگر را هل داد: برو اونور
جادوگر که خرت و خرت کرفس را می جوید سعی کرد خریدهایش را از پلاستیک در آورد و به ییبو که خودش را روی شانه جان پهن کرده و دستانش مثل یک عروسک آویزان و بی حس پشت جان می رقصید نگاه کرد. با خودش گفت: همه بچه های پنج ساله مثه چسب به بغل والدینشون می چسبن؟ یا این فقط...
به ییبو نگاه کرد: چشمانش مثل دو تیکه برق می زدند و پلکهایش بیشتر از اینکه خواب آلود باشند پف کرده بود. و صورتش... آه صورتش خیس بود.
ییبو متوجه نگاه خیره جادوگر به خودش شد و صورتش را در گردن جان مخفی کرد دلش نمی خواست که او اشکهایش را ببیند. دست خودش نبود که اشکها بی صدا و آرام از چشمانش بیرون می ریختند. اما انرژی کنترلشان را دیگر از دست داده بود. جان که با برخورد صورت خیس ییبو به گردنش بیشتر عصبی شده بود نزدیک بود دستش را همراه سبزیجاتی که خرد می کرد ببرد: الان غذا حاضر می شه.
جادوگر با حیرت گفت: یه کم برای بیدار شدن ییبو زود نیست؟ بچه ها غالباً تا 7 می خوابن
جان غرغر کرد: ییبو دیشب اصلا نخوابیده.
جادوگر پشت جان ایستاد و گفت: منم نخوابیدم پس میشه منم بغل کنی؟
و دستانش را برای در آغوش گرفتن جان گشود که ییبو سرش را بلند کرد و با پشت دست او را هل داد اما با سوزش شدید دستش ناله کرد. جان با خشم به سمت جادوگر چرخید. جان حدودا 20 سانت از این بدن جدید جادوگر جوان بلندتر و عرض شانه هایش بشکل قابل توجهی پهنتر بود و وقتی با چنان خشمی به او نگاه می کرد، جادوگر غیر ارادی گامی به عقب برداشت.
-: خیله خب... بابات مال خودت... من فقط اومدم که...
-: هنوز بیست و چهارساعت مد نظرت نشده. میشه خفه شی و دست از سر ییبو برداری؟
جادوگر احمق نبود. بلافاصله موضوع را گرفت و جدی شد: جریان بیست و چهار ساعت چیه؟
-: عرعر.. منم خرم... گوشای خودت به سقف آسمون چسبیده منو خر نکن.
ESTÁS LEYENDO
The Spell of wish (کامل شده)
Fanficریل لایف: داستان طلسم آرزو از تابستان ۲۰۲۱ شروع میشه از وسط سیل ههنان چین، جایی که وانگ ییبو برای کمک به سیل زدهها رفته بود ولی به دلایل عجیبی موقع امدادرسانی مفقود و باعث اتفاقات خاصی شد در واقع دلیل این وقایع به دو سال قبل برمیگرده به اوج روزها...