با حس تکون خوردنی چیزی روی تخت چشم هاش رو با کرد.
اولین چیزی که دید چهرهی عرق کرده تهیونگی بود که به خودش میپیچید و ناله میکرد.
روی تخت نیم خیز شد و سمت پسری که معلوم بو درد میکشه رفت:+ته! خوبی؟ درد داری؟ برات داروهات رو بیارم؟
تهیونگ دستش رو محکم تر روی شکمش فشار داد و ناله کنان سری به نشان نفی تکون داد.
جیمین بدون توجه به تهیونگ خواست از تخت بلند بشه که صدای بم تهیونگ رو شنید:
-برو...برو بیرون جیمین...جیمین کنار تخت ایستاده بود و گیج به تهیونگ نگاه میکرد:
+دیوونه شدی؟ داری درد میکشی کجا برم!تهیونگ سرش رو توی بالش زیر سرش فرو کرد و نالهای فریاد مانند کشید:
-جیمیننن!حالم خوب نیست، نمیدونم چمه برو بیرونننن.
جیمین از ترس نگرانی فورومون های بیشتری ترشح کرد و این هیچ کمکی به حال داغون و عجیب تهیونگ نمیکرد.
جیمین از بوی عجیبی که زیر بینیش پیچید عقی زد و با حالت سوالی به چشم های خمار و نمناک تهیونگ نگاه کرد.
+فورومونات...اونا زیادی تلخن.
امگای کوچکتر لحظه ای وحشت کرد، با چشم هایی که زیادی درشت شده بودن به طرف در دوید تا به خدمتکار بگه دکتر خبر کنه اما چند قدم مونده به در، مچ دست هاش اسیر دست های کشیدهی تهیونگ شد.
-جیمین...
کمر امگای حامله بغل کرد و سرش رو به گردن پسر نزدیک کرد.
جیمین انگار مغلوب اون فورومون تلخ شده باشه، بدون هیچ حرفی گذاشت تهیونگ از پشت بهش بچسبه.
تهیونگ سرش گیج میرفت، نمیدونست داره چیکار میکنه؛فقط وقتی به خودش اومد که دید جیمین رو روی تخت پرت کرده.
وحشت زده قدمی عقب گذاشت و به چهرهی تو هم رفته جیمین خیره شد:
-دارم...دارم بهت صدمه میزنم! من عاههه...جملش از شدت دردی که به زیر شکمش وارد شد نصفه موند، توی خودش جمع شد و ناله های پشت سر هم میکرد.
جیمین بی خیال ماساژ دادن کمر دردناکش شد و به سمت تهیونگی که گوشه تخت نشسته بود رفت:
+ته خوبی؟ چرا...چرا اینطوری شدی!؟
جوابش فقط تهیونگی بود که با چشم های ناخوانه به سمتش اومد و مجبورش کرد روی تخت دراز بکشه و خودش هم روش خیمه زد.
+تهیونگ...داری میترسونیم.
اون نگاه گنگ و ناخوانا، مردمک هایی که بزرگ شده بودن و باعث میشد چشم های پسر بیشتر از همیشه مشکی به نظر برسه واقعا ترسناک بود.
-جیمین...
تهیونگ با لحن خمار و بمش گفت و دهنش رو باز گذاشت تا نفس بگیره؛ دقیقا همون لحظه بود که جیمین متوجه اون دندون های نیش بلند شد.
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟
Fanficاخطار: ما هیچ مسئولیتی در قبال اکلیل هایی که قراره ازتون بپاچه قبول نمیکنیم :)))🌈 "سیزده سال اول زندگیم به این فکر میکردم که قرار یه آلفا باشم؛ ولی خب این دنیا همیشه خواسته های منو به تخمش گرفته. و از اونجایی که کارما در برابر من تبدیل میشه به ماد...