کیا بیشتر به صورتش دقت کرد. برخلاف اولین نگاه که ترسناک به نظر میومد الان صورت مهربونی داره. گونههای برجسته و لب های قلوه ای. ابرو های پرپشت و ته ریش. چشم های تیره و یه لبخند مهربون.
-پس جناب آرتان خانِ پژوه. بالاخره کفنم رو امضا میکنی؟
گفت و ماسک اکسیژنش رو روی صورتش گذاشت.
-با اجازه بزرگترا... نه.. ولی فکر کنم یکی رو میشناسم که بتونه برات امضاش کنه.
کیا ابرو هاش رو بالا فرستاد و آرتان کارتی از توی جیبش در آورد و وقتی که پسرک سوار جیپش میشد جلوش گرفت.
-اینو بگیر. شماره خودم روشه. کمکت میکنم یه امضا از آدم درستش برای کفنت بگیری.
کیا دوباره ماسکش رو برداشت و جواب داد.
-آدم جانماز آبکش نمیخوام. یه آدم خوب واقعی میخوام. کسی که به زندگی بقیه کمکی کرده باشه.-فردا تنها روز تعطیل هفتمه. یه زنگ بزن بهم. یکی رو بهت نشون میدم شاید از همونایی باشه که تو بخوای.
کیا لبخند زد و کارت رو از دست آرتان گرفت. لبخند اون مرد به قلبِ پسر بیمار نشسته بود.
نمیدونه از اون کسی که قراره بهش نشون بده خوشش میاد یا نه ولی شاید بتونه راضیش کنه که یه امضا روی کفنش بزنه.از پشت ماسک اکسیژن خداحافظ خفه ای گفت و جیپش رو روشن کرد و دور شد. آرتان دست به سینه به رفتن اون پسر نگاه کرد.
چشم های آبیش غمزده بود. غمی که انگار سال های سال توی دلش جا کرده. میخواست بفهمه دلیل اون غم چیه.
.
.کیا ماشینش رو نزدیک بازار نگه داشت و به اطرافش نگاه کرد. روز شلوغی به نظر میاد! پیاده شد و به سمت حجره بزرگ و سنتی پدریش رفت و جلوی در، دست به سینه ایستاد.
در حالی که کپسول اکسیژنش رو دوشش بود و با وجود هوای آلوده به سختی نفسش بالا میومد اما لبخند به لب داشت.-سلام شاه پسرم. بیا تو ببینم.
کیا برای پدر بزرگش دست تکون داد و وارد حجره شد. روی کوهی از فرش ها نشست و منتظر شد. پدریش با پاکتی توی دستش جلو اومد و شروع کرد به صحبت.
-بیا. همشو نقد داد. بعدا بریز به حسابت یا اصلا همینجوری خرج کن. صبر کن دوتا چایی بیارم. پدر پسری بخوریم.
کیا ماسکش رو برداشت و تشکر کرد. کپسولش رو از روی دوشش پایین گذاشت و به نقش و طرح های روی دیوار نگاهی انداخت. همیشه براش دوست داشتنی و جذاب بوده. ستون های چوبی با کند و کاری های گل و مرغ ظریف و کچ کاری های قدیمی بته جقه.
تخته های فرش که روی هم چیده شدن و هر کدوم داستان های خودشون رو دارن. پدر بزرگش بیشتر از همهی مدل ها ، از فرش های دستباف قدیمی که جفت دارن نگه داری میکرد با اینکه فرش های ابریشمی سود بیشتری براش داشت.
YOU ARE READING
کفن پوش
Romance[COMPLETE]by saba2079 ((میگن اگه چهل نفر کفن یکی رو امضا کنن میره بهشت. ولی من میگم اگه تو کنارم باشی دنیام بهشت میشه.)) اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد یه سر بزنید♡