داستان از زبان النا
بعد از رفتن توی اتاقم یه دوش اب گرم گرفتم و اماده شدم تا لایوی که از دو شب پیش قول داده بودم بگیرم
بعد اون اتفاقات کوفتی و اینکه قراره رسانه ها را به خاطر این حرکتشون منفجر کنند پیش دستی کردم و به دنبال کننده هام گفته بودم که یه سورپرایز بزرگ دارم
قبلا توی لایو هام گفته بودم بایسکشوالم اما به خاطر اینکه جدا با کسی نبودم کسی از وجد ساینا خبر نداشت و الان که از صبح شده بودیم سر تیتر همه ی خبرها الان مطمعن بودم بازدید های میلیونی قراره رکورد بزنه
موهام را یه طرفه ریختم و هودی تابستونی کوتاه مشکیم را پوشیدم که روش پولک دوزی طلایی پوکمون را داشت
نور ها دوربین همه چیز را تنظم کردم
خب عالیه
1
2
3
و شروع
لایو اغاز شد همون اول ثانیه ی اول 10 هزار نفر توی لایو بودن و هر ثانیه به تعدادشون اضافه میشد
النا:هااااای گایز
به لایو من خوش اومدین
وااااااااااااااو میبینم که هنوز نیومده کامنت هارا ترکوندین
خب انگار همتون امروز متوجه سورپرایزی که قولش را داده بودم دیدین و متوجه شدین
دست چپم که هنوز خالی بود را بالا اوردم و با لبخند انگشت حلقه را تکون دادم
النا:الان هم که میبینید انگشم خالیه به خاطر اینه که هنوز وقت نشده بود که بخوام درخواست بدم و قبل اینکه جوابی بشنوم خبرهاش همه جا پخش شد
الان به خاطر اینکه ببخشینم که زودتر بهتون خبر قرار گذاشتن و عاشق شدنم را از خودم نشنیدید میتونید سوال هاتون را توی کویس شن باکس بنویسید و من الان توی این لایو تا جایی که امکان باشه جواب میدم
نگاهی به باکس کامنت ها انداخت اینقدری سریع بود که حتی نمیشد چشمی کامنت ها را خوند چنتا از کامنت ها را بلند خوندم تا جواب بدن
النا:اوکی
اولین سوالی که بیشتر پرسیده شده
از کی تاحالا باهم قرار میزارید الان باهم زندگی میکنید؟
خب ما خیلی وقته هم دیگه را میشناسیم و خیلی وقته هم را دوست داریم ولی اگه بخوام راستش را بهتون بگم منا ساینا تنها دوروزه که باهم دیگه زندگی میکنیم و البته الان رازمون کاملا برملا شده
YOU ARE READING
Challenge = life
Randomوضعیت : کامل شده خلاصه:یه نامزدی اجباری برای دوتا دختر از طرف خانواده هاشون که منجر به اشنایی این دونفر و همخونه شدنشون میشه و اتفاقات بینشون رخ میده و ... بخونید شاید دوستش داشته باشین به هرچیزی یه شانس برای نشون دادن خودش بدین *پایان یافته*