یونگی در حالی که تهوو رو بغلش داشت توی هال وایساده بود و منتظر بود تا جیمین بیاد
پسر کوچولو رو تکون داد و با لحن بچگونه یکم باهاش حرف زد تا سرگرمش کنهجیمین از اتاق خارج شد و با دیدن یونگی که با شیرینی داره با برادر زادش رفتار میکنه لبخند کوچیکی زد
فکر اینکه یونگی پدر بشه و بچه خودش و اینجوری بغل کنه باعث میشد بغض شیرینی گلوش و بگیره یونگی که متوجه اومدنش شده بود با لبخند گفت: واوووووووو چقدر خوشگل شدیجیمین خنده آرومی کرد و گفت: حس میکنم خوب نیست
یونگی سرشو تکون داد و گفت: جدا از اینکه تو هر چی بپوشیم بهت میاد این لباس خیلی برات قشنگه
جیمین به سمت تهوو اومد و پسر کوچولو رو بغل کرد و گفت: شاید چون خیلی عاشقمی به نظرت همیشه زیبا میام
یونگی موهای مشکی رنگش و پشت گوشش زد و گفت: تو عاشق بودن من که شکی نیست همونجوری که تو زیبایی تو نیست آفرودیت من
🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨
جونگ کوک کنار سئومین وایساده بود و داشت به تمام مهمون هایی که جمع شده بود نگاه میکرد
سئومین به شونش زد و گفت: چرا اینقدر استرس داری مرد
حونگ کوک تکیش و از میز گرفت و گفت: نه تهیونگ پیشمه نه تهوو میخوام جفتشون و بغل کنمسئومین خنده آرومی کرد و گفت: ایش نگران بچه الان میان
جفتشون ساکت شدن و همون لحظه یونگی و جیمین با تهوو یی که به پدرش چشم دوخته بود وارد شدن
جونگ کوک که انگار با دیدن پسرش جون تازه ای پیدا کرده باشه به سمتشون رفت و تهوو رو اول از همه تو آغوش کشید
جیمین لبخند زد و گفت: غذا هم خورده نگرانش نباش
جونگ کوک سرشو تو گردن پسرش فرو برد و گفت: دلم براش تنگ شده بودیونگی دست کوچولو تهوو رو گرفت و گفت: حق داری این وروجک زیادی شیرینه
جونگ کوک سرش و بالا آورد و با دیدن پسری که داشت همراه مینسوک وارد میشد کاملا ماتش برد
یونگی و جیمین پشتشون و نگاه کردن و جیمین با دیدن برادرش سوتی کشید و خودش و تو بغلش انداخت
ته برادر شیرینش و بغل کرد و گفت: چطوری جیمینی
جیمین ازش جدا شد و گفت: واوووو خیلی خوشگل شدی
تهیونگ با تعجب گفت: مگه قبلا نبودم
جیمین خندید و گفت: نه
تهیونگ خواست بزنتش که یونگی دستش و گرفت و گفت: تهیونگا کلی آدم اینجاس
ته نگاه به مردم کرد و دستش و پایین آورد و جیمین کنار مینسوک وایساد مینسوک با دیدن تهوو خودش و بهش رسوند و برای چند دقیقه اون و از پدرش قرض گرفت
جونگ کوک که حالا دستش ازاد شده بود دستش و به سمت ته دراز کرد و گفت: پرنس؟
ته لبخندی زد و دستش و تو دست جونگ کوک گذاشت
کوک دست همسرش و کشید و آغوش گرمی بهش داد
ته تن مرد و محکم بغل کرد و گفت: دلم برات تنگ شده بودجونگ کوک عطرش و بویید و گفت: منم عزیزم
طولی نکشید که وسط سن کشیده شدن
کوکی به چشمای براق همسرش نگاه کرد و گفت: هیچوقت فکر نمیکردم آخر قصمون اینجا باشهته دست همسرش و گرفت گفت: کی گفته آخر قصس ..... داستان ما تازه شروع شده بذاره تا ابد کنار هم باشیم
جونگ کوک بدنش و جلو کشید و بوسه آرومی رو لباش گذاشت و گفت: درسته پرنس من قصه ما تازه شروع شده و ما تا آخر دنیا با همیم
خووووووووووووووووووووب این داستان هم تموم شد
امیدوارم دوسش داشته باشید و ووت بدید
ممنون که با این داستان همراه بودید هرچند این چیزی نبود که میخواستم بشه
اما بازم مثل همیشه حمایت کردی و انرژی دادید
خیلی خیلی ممنونم
داستان دوقلو ها رو فردا یا پس فردا براتون آپ میکنم
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم خیلی مراقب خودتون باشید
خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستون دارم 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💓💓💓💓💓💓💓💓💞💞💞💞💞💞💞💞💞💕💕💕💕💕💕💕❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️💔💔💔💔💔💔💔💔💔💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝♥️♥️♥️♥️♥️💘💘💘💘💘💘💘💘💘
KAMU SEDANG MEMBACA
Kookv Do Me(F#ck Me) [ Completed ]
Fiksi Penggemarمن و بکن🍸 این فیک بیشترش اسماته زوج ها: کوکوی یونمین جیمین:بیا حرف بزن یه اسکورت خوب پیدا کردم ته گوشی گرفت و گفت:س..سلام _ بفرمایید؟ ته:امم.... من برای چیزه... شما.... آقای.... _بله من اسکورتم و جئون جونگ کوک هستم اسکورت: کسی که پول میگیره تا با...