PART 10

320 36 18
                                    

ا/ت اواسط ادیت داستان جدیدش بود.از قضا این یکی یه داستان فانتزی بود.زلدا بازی کردن با هوسوک یه چیزی رو تو وجودش تزریق کرد و این الهام رو بهش داد که شخصیت اصلی داستانش مثل لینک باشه.شاید اوایل فکر میکرد گشتن با قیافه ی یه الف ممکنه احمقانه باشه اما بازی کردن اون ویدیو گیم این حسو بهش داد که خودش مثل لینکه و از قضا خیلی سریع نظرشو جلب کرد.

هوسوک براش یه نینتندو سوییچ و آخرین ورژن بازی زلدا رو خریده بود(ا/ت قیمتش رو نمی دونست اما پنهونی 1 میلیون وون تو کیف پولش گذاشت تا هزینشو پرداخت کنه) و هر روز بازی کردن،خودشو تو روتین روزانه ی ا/ت جا کرده بود
حداقلشو بخوایم در نظر بگیریم سر حال آور بود و ا/ت به اون به عنوان یه راه برای خالی کردن استرسش نگاه می کرد

صدای زنگ درو شنید و فریاد کشید "بیا تو" چون با فشار زیادی که زنگ ن.اخته می شد میدونست کیه. صدای جینگی اوم و هوسوک با عجله درو باز کرد.به سرعت به سمت مبل،جایی که ا/ت نشسته بود رفت و انگشتش رو به سمتش گرفت

"تو کسی بودی که یه میلیون وون تو کیف من گداشت مگه نه؟"

"نه"

"صبر کن ... چی؟واقعا؟"

"هوم. اصلا نمی دونم درباره چی حرف میزنی "

هوسوک با تعجب سرشو خاروند و پرسید

"پس فکر میکنی کیه؟"

"نمی دونم .ولی حتما یه دلیلی داشته که اونجا گذاشتتش"

بعله.هوسوک قراره همیشه هوسوک بمونه

"اوکی. خب ... آم یه خبری دارم"

هوسوک خیلی دلش میخواست لبخند بزنه اما با یه پوزخند بی تفاوت پوشوندش و در واقع،انقدر تو این کار افتضاح بود که ا/ت رسما میتونست تکون خوردنای لبشو ببینه

"چیه؟"

یا یه لبخند کوچیک روی لباش پرسید اما هوسوک شونه هاشو بالا انداخت و با اون پوزخند شکست خورده ی روی صورتش کنارش نشست

"اوه خدا دوباره داری اون کارو میکنی"

"چه کاری؟"

"اونو"

"کدومو؟"

ا/ت چشم غره ای رفت وقضاوتگرانه نگاهش کرد و گفت

"اوه هوسوک لطفا بهم بگو چی شده لطفا لطفا لطفا.دارم میمیرم که بفهمم"

"اوه خدای من بااااااااششششهه. جیزز،تو خیلی فضولی "

هوسوک پوزخند زد وا/ت برای دومین بار چشم غره رفت

"تو کمپانی سرگرمی بیگ هیت قبول شدم"

"صبر کن ،واقعا ؟"

ا/ت سوپرایز شده پرسید

"آره،من حالا یه کارآموزم"

"این عالیه"

ا/ت هوسوکو بغل کرد و هوسوک هم بغلش کرد.انقدر کوچولو بود که ا/ت فکر کرد هوسوک قصد داره با هم دیگه یکیشون کنه .بعد از بغل،هوسوک گونشو بوسید وهیچ چیز نتونست قرمزی ای که روی گونه های ا/ت نقاشی شده بود رو پنهون کنه.

"خب،نوشتن داستانت تموم شد سوویت هارت؟"
"آره"

قبل از اینکه به سمت هوسوک برگرده اخرین تغییرات رو هم داد

"تموم تموم"

این هفته قرار بود برنده ها رو اعلام کنن و هوسوک همین الانشم میدونست ا/ت جایزه ی نفر اولو میبره.اینو تو این هفته انقدر به ا/ت گفته بود که ا/ت دلش میخواست لباشو بهم بچسبونه.نه این که بخواد خودستایی کنه اما تقریبا مطمئن بود ککه نفر اول میشه.اون همه ی رقابتای قبل اینو برده بود
بخاطر همین وقتی دوم شد هردوشون شوکه شدن.در طول هفته هوسوک داستانشو خونده بود و میخواست تو مراسم اهدای جوایز باشه و میخواست ببینه که 'سوییت هارتش اون بالا میره و مدال طلا رو میگیره ووهو'

اما ا/ت مدال طلا نگرفت به جاش مدال نقره گرفت.اما وقتی رفت رو استیج تا مدال رو بگیره صدای جیغ کلاغ مانند هوسوک که از بین جمعیت میومد تنها صدایی بود که میتونست بشنوه و کورکورانه خندید،نه بخاطر مدال بلکه بخاطر هوسوک که اونو تشویق میکرد
همین که مراسم تموم شد،هوسوک چندین بار بهش تبریک گفت و بعد حسابی غرغر کرد که ا/ت باید مدال طلا رو گردنش مینداخت نهه اون یارو با عینک عجیبش

"نه جدی،من مطمئنم که داستان اون به خوبی داستان تو نبود،اونا احتمالا نمیدونن چجوری قضاوت کنن_"

و هوسوک پشت سرهم وراجی کرد.قبلنا بردن مدال نقره حسابی ا/ت رو عصبانی میکرد.اما الان ،مشکلی باهاش نداشت.به نظر مشکی نداشت که بهترین نباشه و به نظر اشکال نداشت کامل نباشه.حدس میزد علتش اینه که به نوشتن داستان فانتزی عادت نداشته،اما هنوزم به خودش افتخار میکرد.یه مدال نقره به نظر بد نمیومد

"... آره. احتمالا همینه. فکر کنم پارتی بازی شده و .."

"هی"

ا/ت حرف هوسوکو قطع کرد و لبخندی زد که مورد علاقه ی هوسوک بود

"بریم زلدا بازی کنیم اوکی؟"

.............. ................. ................

تو خونه،ا/ت بیشتر از این نمیتونست احساس راحتی کنه.تو بغل هوسوک مچاله شده بود و پتو دورشون پیچیده شده بود.ا/ت متوجه شده بود که زندگی دوباره نرمال شده.اون خوشحال بود و این تمام چیزی بود که میخواست.اون تییر کرده بود،اما این تغییر رو دوست داشت. اینکه دیگه لازم نمیدید ماسک بزنه و همه ی احساساتشو پشتش مخفی کنه.البته خب چاره ای هم نداشت چون هوسوک ماسک رو شکسته بود و ا/ت ممنون بوده که این کارو کرده
با یه تکون کوتاه به شونش توجهش به دوست پسرش جمع شد.هوسوک دسته رو بهش داد

"تو اول شروع کن سوویت هارت"

گفت و به تلوزیون اشاره کرد.ا/ت لبخندی به اسم مستعارش که داشت ازش خوشش میومد زد

"اوکی هوبی"
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜

اینم آخرین قسمت سوییت هارت

امیدوارم از این داستان لذت برده باشد

نظراتونم دربارش بگید خوشحال میشم.هم درباره داستان هم درباره ی ترجمه

دوستون دارم😘💜

SWEETHEART/HOSEOK(translated)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora