دو هفته بعدتو این دو هفته هیونجین تو شرکت جهیون کار میکرد و خبری از لینو نداشت.
جیسونگ پیش لینو زندگی میکرد و حتی اونو به خانوادش معرفی کرده بود..گرچه خانوادش خیلی موافق نبودن، ولی همین که کاری بهش نداشتن و هنوزم اونو پسر خودشون میدونستن خوب بود......................
لیوان شیرشو سرکشید و به پاپاش که سرش توی کوهی از برگه بود خیره شد.
+چیکار میکنی پاپا؟
هول کرده برگه هارو جمع کرد و گفت:
×هیچی
+این روزا خیلی مشکوک میزنیدا..اون از هیونجین که همش بیرونه توهم که یا سرت شلوغه یا مشکوک رفتار میکنی..اپا رو هم ندیدم چند روز..چیکار دارین میکنید؟
با چشمای ریز خیلی ناگهانی صورتشو به پاپاش نزدیک کرد و ته یونگ ترسیده و هول کرده سریع هولش داد کنار.
×وقتی میگم هیچی یعنی هیچی
+باشه حالا چرا خشن میشی؟
×ی سر میرم شرکت زودی میام
.....................
کیفشو محکم روی میز کوبید و گفت:
×امروز شک کرده بود بهم
_مشکلی نیست..دیگه تموم شده کارامون
×چطوری بدون فهمیدن بیارمش اونجا؟
_اگه بگی من گفتم بدون سوالی خودشو میرسونه
سری تکون داد و چنگالشو توی سیب زمینی سرخ کردش فرو کرد.
.....................
پتو رو کشید روی بدنش و بوسه ای به پیشونیش زد.
فردا روز مهمی بود و کوچولوش باید استراحت میکرد......................
تقریبا ظهر بود که بیدار شد و اونم با صدای ته یونگ.
×بلند شو دیگه ظهر شده عروسک..
×شب باید بریم جایی
+نمیخوام..حوصله ندارم
×عاح باشه..ولی هیونجین هم اونجاست که..
+میام میام
تندی خودشو به دستشویی رسوند و صدای شیر آب خنده به لبای ته یونگ آورد.
تا عصر مشغول پیدا کردن لباس مناسب بود چون پاپاش گفته بود یک مهمونی رسمیه و از اونجایی که فلیکس همیشه با لباسای اور سایز و پاستلی رنگ میرفت بیرون، الان انتخاب لباس خیلی سخت شده بود.
اخرش هم به نتیجه ای نرسید و در حالی که با اخم میرفت سمت آشپزخونه، پاپاش به کمکش رسید.×مشکلی پیش اومده عزیزم؟
+لباس مناسب ندارم
×من برات تهیه کردم..ی چند دقیقه دیگ باید برسه
ESTÁS LEYENDO
𝘚𝘸𝘦𝘦𝘵 𝘗𝘳𝘰𝘣𝘭𝘦𝘮¬
Fanfic¬𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦=𝘏𝘺𝘶𝘯𝘭𝘪𝘹_𝘔𝘪𝘯𝘴𝘶𝘯𝘨 ¬𝘎𝘢𝘯𝘦𝘳=𝘚𝘮𝘶𝘵_𝘚𝘭𝘪𝘤𝘦 𝘰𝘧 𝘓𝘪𝘧𝘦 '''''''''''''''''''''''''''''''''""""""""" ¬اگه میدونست قراره چه بلایی سر قلبش بیاد هیچوقت پا به اون خونه لعنتی نمیزاشت¬ '''''''''''''''''''''''''''''''''"""""...