_چانا میشه ما هم برقصیم؟
چان نگاه مرددی به اطراف انداخت و لب گزید... مسلما دوست نداشت به این میزان شخصیت پررنگی تو اولین جشن داشته باشه و در عین حال، نمیتونست درخواست امگای شادش رو رد کنه. دستشو سمت مینهو دراز کرد و لبخند کمرنگی زد؛ مینهو خواست دستشو تو دست چان بزاره که شونش خیلی نرم لمس شد چرخید و با دیدن هیونجین، لبخند زد:
هیونگ رقصیدی؟
هیونجین سر تکون داد و کنار کوش مینهو زمزمه کرد:
زیاد جلب توجه نکن... هم من، هم چان داریم متوجه میشیم هیتت نزدیکه.مینهو با نوک کفش روی زمین ضرب گرفت و سر به زیر انداخت... صددرصد اتفاقی که باعث میشد مینهو تو تحریک شده ترین حالتش باشه، چیزی نبود که بخواد راجبش با هیونجین حرف بزنه.
_فهمیدم.
و به سمت چان چرخید:
بریم بشینیم؟
چان سری تکون داد و دستشو روی کمر مینهو گذاشت:
البته، شما نمیاید هیونجین شی؟
هیونجین دست تو جیب شلوارش فرو کرد و به آسمانی که از پنجره بلند تالار مشخص بود، خیره شد:
من کار دارم.
چان سری با احترام تکون داد و با مینهو همقدم شد که الفایی نه چندان غریب، اسمش رو صدا کرد:
شاهزاده کریستفر...چان ایستاد، اخم کمرنگی کرد و لباس مینهو رو چنگ زد. در جشنها هیچوقت کسی صداش نمیکرد... هیچوقت کسی بهش اهمیت نمیداد.
نگاه نگران مینهو روی مردمکای لرزون چشماش ثابت شد:
چان...
چان نفس عمیقی کشید و با نگاه مسلط و جدی همراه مینهو چرخید:
شاهزاده دوم گاردنیا... چقدر از دیدنتون خرسندم.
شاهزادهی دوم گاردنیا قدمی محکم و استوار برداشت، روبه روی چان ایستاد و دست جلو برد:
باعث افتخارمه که تونستم شمارو ملاقات کنم.چان نیشخندی زد و دست آزادشو تو دست شاهزاده گذاشت؛ براش ارامش بخش بود که بقیهی آلفاها مجبورن بهش احترام بزارن...
شاهزاده دوم اینبار به مینهو خیره شد... لبخندی زد و دستشو جلو برد:
افتخار اشنایی با شاهزاده دوم گوان نسیبم شده... به نظرم امشب، شب خوششانسی منه...
مینهو لبخند کمرنگی زد و انگشتهای ظریفش خطوط سرنوشت مرد روبهروش رو لمس کرد:
لی مینهو هستم... شاهزاده دوم گوان...
مرد محترمانه سری تکون داد و چینی شکستنی بین دستهاشو فشرد:
منم لوئیس الکساندر هستم. شاهزاده دوم گاردنیا!مینهو عقب کشید و سر تکون داد:
از آشنایی با شما خوشوقتم شاهزاده...
الکساندر خندهی متینی کرد و با نگاه مشتاقش بار دیگه امگارو مثل ستاره دست نیافتنی رصد کرد:
شما بینهایت زیبایید شاهزاده...
مینهو با نگاه جدی با احترام سر تکون داد و تشکر کرد...
_فقط خواستم بیام تا بخاطر به دست اوردن قدرت شاهزاده کریستفر و پیدا کردن امگاش تبریک بگم.
چان لبخند کمرنگی زد و الکساندر با ادای احترام، از چان و مینهو فاصله گرفت._شاهزادهی خوبی به نظر میومد.
چان برای موافقت سر تکون داد و مینهو رو سمت صندلی هدایت کرد:
شاهزاده الکساندر برخلاف ولیعهد گاردنیا، هم متواضعه، هم محترم...
مینهو به نیمرخ چان خیره شد:
پس ولیعهد گاردنیا زیادی مغروره.
_مگه باهاشون حرف نزدی؟ گاردنیا و گوان روابط متعادلی باهم دارن...
مینهو شونه بالا انداخت:
میدونی یه امگا هر چقدرم قوی باشه، بازم امگاس. همه میخوان بهش حرفای بدی نسبت بدن و خب، دلیلی نداشت من بهش نزدیک شم... اطرافیان من همیشه محدود بودن...
چان لبخند کمرنگی زد:
ولی تو همیشه اولین قدمها رو به سمتم برداشتی.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)
Fanfic𓂃𝖥𝗎𝗅𝗅𓂃 گاهی اشتباهات گذشته زندگی رو به زنجیر میکشن؛ درست لحظهای که چان به این حبس عادت کرده بود، درست تو نقطهای که هیچ چیز معنی نداشت و تمام دنیا تو مه تاریکی فرو رفته بود، اون اومد... عطر تنش اول از هر چیزی روح آسیب دیدهی چان رو نوازش کرد...