𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋34

947 187 87
                                    

_چانا میشه ما هم برقصیم؟
چان نگاه مرددی به اطراف انداخت و لب گزید... مسلما دوست نداشت به این میزان شخصیت پررنگی تو اولین جشن داشته باشه و در عین حال، نمیتونست درخواست امگای شادش رو رد کنه. دستشو سمت مینهو دراز کرد و لبخند کمرنگی زد؛ مینهو خواست دستشو تو دست چان بزاره که شونش خیلی نرم لمس شد چرخید و با دیدن هیونجین، لبخند زد:
هیونگ رقصیدی؟
هیونجین سر تکون داد و کنار کوش مینهو زمزمه کرد:
زیاد جلب توجه نکن... هم من، هم چان داریم متوجه میشیم هیتت نزدیکه.

مینهو با نوک کفش روی زمین ضرب گرفت و سر به زیر انداخت... صددرصد اتفاقی که باعث میشد مینهو تو تحریک شده ترین حالتش باشه، چیزی نبود که بخواد راجبش با هیونجین حرف بزنه.
_فهمیدم.
و به سمت چان چرخید:
بریم بشینیم؟
چان سری تکون داد و دستشو روی کمر مینهو گذاشت:
البته، شما نمیاید هیونجین شی؟
هیونجین دست تو جیب شلوارش فرو کرد و به آسمانی که از پنجره بلند تالار مشخص بود، خیره شد:
من کار دارم.
چان سری با احترام تکون داد و با مینهو همقدم شد که الفایی نه چندان غریب، اسمش رو صدا کرد:
شاهزاده کریستفر...

چان ایستاد، اخم کمرنگی کرد و لباس مینهو رو چنگ زد. در جشن‌ها هیچوقت کسی صداش نمیکرد... هیچوقت کسی بهش اهمیت نمی‌داد.
نگاه نگران مینهو روی مردمکای لرزون چشماش ثابت شد:
چان...
چان نفس عمیقی کشید و با نگاه مسلط و جدی همراه مینهو چرخید:
شاهزاده دوم گاردنیا... چقدر از دیدنتون خرسندم.
شاهزاده‌ی دوم گاردنیا قدمی محکم و استوار برداشت، رو‌به روی چان ایستاد و دست جلو برد:
باعث افتخارمه که تونستم شمارو ملاقات کنم.

چان نیشخندی زد و دست آزادشو تو دست شاهزاده گذاشت؛ براش ارامش بخش بود که بقیه‌ی آلفاها مجبورن بهش احترام بزارن...
شاهزاده دوم اینبار به مینهو خیره شد... لبخندی زد و دستشو جلو برد:
افتخار اشنایی با شاهزاده دوم گوان نسیبم شده... به نظرم امشب، شب خوش‌شانسی منه...
مینهو لبخند کمرنگی زد و انگشت­های ظریفش خطوط سرنوشت مرد روبه‌روش رو لمس کرد:
لی مینهو هستم... شاهزاده دوم گوان...
مرد محترمانه سری تکون داد و چینی شکستنی بین دستهاشو فشرد:
منم لوئیس الکساندر هستم. شاهزاده دوم گاردنیا!

مینهو عقب کشید و سر تکون داد:
از آشنایی با شما خوشوقتم شاهزاده...
الکساندر خنده‌ی متینی کرد و با نگاه مشتاقش بار دیگه امگارو مثل ستاره دست نیافتنی رصد کرد:
شما بی‌نهایت زیبایید شاهزاده...
مینهو با نگاه جدی با احترام سر تکون داد و تشکر کرد...
_فقط خواستم بیام تا بخاطر به دست اوردن قدرت شاهزاده کریستفر و پیدا کردن امگاش تبریک بگم.
چان لبخند کمرنگی زد و الکساندر با ادای احترام، از چان و مینهو فاصله گرفت.

_شاهزاده‌ی خوبی به نظر میومد.
چان برای موافقت سر تکون داد و مینهو رو سمت صندلی هدایت کرد:
شاهزاده الکساندر برخلاف ولیعهد گاردنیا، هم متواضعه، هم محترم...
مینهو به نیمرخ چان خیره شد:
پس ولیعهد گاردنیا زیادی مغروره.
_مگه باهاشون حرف نزدی؟ گاردنیا و گوان روابط متعادلی باهم دارن...
مینهو شونه بالا انداخت:
میدونی یه امگا هر چقدرم قوی باشه، بازم امگاس. همه میخوان بهش حرفای بدی نسبت بدن و خب، دلیلی نداشت من بهش نزدیک شم... اطرافیان من همیشه محدود بودن...
چان لبخند کمرنگی زد:
ولی تو همیشه اولین قدم‌ها رو به سمتم برداشتی.

𝖢𝗁𝖺𝗂𝗇𝖽 𝖴𝗉(𝖢𝗁𝖺𝗇𝗁𝗈, 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅𝗂𝗑)Onde histórias criam vida. Descubra agora