⚫9

1.4K 331 243
                                    

"پارک جیمین"

بعد پوشیدن لباسام قبل از خارج شدن از عمارت وارد سالن پذیرایی شدم از یکی از خدمتکارا درخواست ابمیوه خنک کردم

-هیونگ

یونگی: بیا

رفتم سمتشون کنارشون نشستم پا رو پا انداختم : چی شد با وزیر چوی حرف زدی؟

یونگی: اره از ما تضمین میخواد که چطور قراره سوکجین و ساکت کنیم تا اطلاعات پروژه همکاری دخترش و هیان لو نره

سر تکون دادم: خب قبول کرد بهتون مجوز رسمی استفاده از مرز و بده برای صادرات و بیزنیس شرافتمندانتون ؟

هوسوک به لحن تمسخر امیزم خندید یونگی هم نیشخند زد : اره ولی خیلی از فاش شدن اطلاعات دخترش ترسیده

-طبیعیه با هیان چیکار کرد؟

هوسوک: تو یه سوله بیرون از سئول داره نگهش میداره چند روزه کسی اونجا نرفته و نیومده

-پس قراره به حال خودش ولش کنه تا بمیره

یونگی: اینجوری به نظر میاد

-مدرکی تونستید گیر بیارید که اون هیان و تو اون سوله ول کرده؟

هوسوک: ساده تر از این ها بود خودش شخصا همونجا به دیدن هیان رفت

-فکر نمیکردم وزیر انقدر ایزی باشه

هوسوک خندید: پیش هوش تو همه ایزی ان پارک جیمین

یونگی: فقط باید یه جوری سوکجین و رام کنیم که وزیر واقعا فکر کنه تمام اینا و تهدید ها زیر سر سوکجین بوده ما باید دوست وزیر بمونیم

-اهوم

هوسوک: تصمیمی براش نداری جیمین

-باید صبر کنیم هیونگ یه کمی بهم فرصت بده دنبالشم

هوسوک بلند شد: من باید به یه سری کار ها برسم فردا میام یونگی

خم شد سمت یونگی و لباش و بوسید همدیگه رو بوسیدن نگام و ازشون گرفتم ابمیوه ای که خدمتکار با خجالت جلوم گذاشت و برداشتم ازش نوشیدم بعد از رفتن هوسوک لیوان و روی میز گذاشتم

یونگی: بیا اتاقم

-قرار دارم

-پس این ریخت و قیافه برای قرارته

-اهوم

-چند هفته شده از اخرین بار

نگاش کردم از رو مبل بلند شدم: قرارم خیلی مهمه

chess king📍 |kookmin|Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz