5

1.5K 298 51
                                    

آرتان از توی آینه به خودش نگاه کرد. زخم گوشه لبش خیلی مشخصه و کبودی گونه‌هاش تقریباً از بین رفته و پشت ریشی که کمی پرپشت شده دیده نمیشه. لبخند زد. پیروزی لذت بخشی توی اون مسابقه داشت.

کت مشکیش رو مرتب کرد و دستمال قرمز رنگ رو روی جیب جلوییش گذاشت. ادکلنش رو برداشت و به گردنش زد. سعی میکرد بدون نقص و کامل به نظر بیاد. اینجوری بخش کمی از وجودش به خودش اعتماد میکرد.

صدای تق تق در بلند شد و از اتاقش بیرون اومد و درب ورودی رو باز کرد.
باباش با لبخند و یه جعبه باقلوای بزرگ جلوش ظاهر شد.

-صبح بخیر خوش تیپ.

آرتان خندید و اون مرد پر انرژی رو بغل کرد. جعبه باقلوا رو از دستش گرفت و از جلوی در کنار رفت و در حالی که به باقلوا ناخنک میزد حرف زد.

-چی شد مگه کوه نمیرفتی؟

-نه. کنسل شد. دوستان میخوان بخوابن.

آرتان به کسی که جایگاه حقیقی پدرش رو داشت نگاه کرد. خیلی شبیه هم بودن. هم قد و هم هیکل با تفاوت کمی توی چشم ها و رنگ موهاشون.

هیچکس خبر نداره که حامد پژوه پدر واقعی آرتان پژوه نیست.

حامد موهای جو گندمیش رو  با دست مرتب کرد و بالا سر جعبه باقلوا رفت. یه تیکه‌ ازش رو برداشت و سرش رو کمی پایین برد و توی دهنش گذاشت و با دهن پر به صحبتش ادامه داد.

-برای کنفرانس امروز آماده‌ای دیگه. منم اونجام. خانم فلاح هم حواسش به همه چی هست. اون دختر دست و پا چلوفتیه هم هست وقت اضافه آوردی یه کاری میکنه نگران نباش.

-بلندرفتار کارش رو بلده بعضی وقتا استرسی میشه. راستی ناهار هم میدیم این ملت شکمشون سیر میشه سر کیسه رو شل میکنن.  تا کنفرانس چی کار میکنی؟

-یه سر میرم شهرداری. یه شیرینی ریزی میبرم واسه تشکر.

آرتان سر تکون داد و به خودش اشاره کرد و سوال پرسید.

-چه جوری شدم؟

-بیست. بزن در کونت چشم نخوری.

خندید و به سمت در رفت و به واحد رو به رویی اشاره کرد.

-رفتی اون ور، در این ور رو ببند.

مجموعه‌ی ۱۸ طبقه‌ای که سرمایه‌گذار اصلیش حامد پژوه بود. بر خلاف بقیه طبقات که شامل هشت واحد بودن طبقه ۱۸ فقط دو واحد ۳۲۰ متری رو به روی هم داشت با تراس وسیع بینش که به جفت خونه ها مرتبط بود.

روی تراس دو استخر کوچیک و فضای بزرگی برای کاشت گیاه و منظره‌ی فوق العاده ای از شهر وجود داشت.

خونه‌ای با طراحی اختصاصی برای راحتی پدر و پسری که از جامعه بیزار بودن.

خونه‌ای با طراحی اختصاصی برای راحتی پدر و پسری که از جامعه بیزار بودن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
کفن پوشWhere stories live. Discover now