از تو آینه نگاهی به سهونی که موهاش دوباره رنگ شده بود انداخت و وقتی نگاه سهون متقابلا با نگاهش تلقی کرد، با لبخند چشمکی زد و شستش رو بالا آورد.
_ "عالی شده..."
اما یهو حس کرد نمیتونه تحمل کنه، پس قدمی به جلو برداشت و با خم کردنِ کمرش، بوسه ای رو گونه ی سهون کاشت.
_ "کم کم دارم به این فکر میکنم که باید مختو بزنم"
سهون خندید و ابرویی بالا انداخت: "با کمال میل... اما اگه قبلش توسط آجوما کشته نشیم..."
اینو گفت و با چشم و ابرو به آجومایی که انعکاسش تو آینه افتاده بود، اشاره کرد...
بک به ضرب ازش جدا شد و شونه ی سهون رو هل داد... با چهره ی به ظاهر ناراضی به سمت زنی که کنار چارچوب در ایستاده بود، رفت... پشتش قرار گرفت و دستاشو دور شونه هاش حلقه کرد
_ "مامان، میبینی؟... اون هونِ احمق میخواد مخ پسرتو بزنه..."
_ "واقعا از خدا ممنونم که آجوما حرفتو باور نمیکنه..."
سهون درحالی که سرشو به نشونه ی تاسف تکون میداد، و از طرفی دستی به موهای رنگ شده ش میکشید، گفت و آجومایی که چهره ش مضطرب بود رو خندوند!
بک نگاهی برزخی ای به سهون انداخت: "میدونم... چون این آجوما یه پسری رو بیشتر از پسر خودش دوست داره..."
_ "بـکهیـــون..."
و بالاخره صدای معترض اون زن بلند شد...
فرقی نمیکرد که تو حالت عادی یا تو هر شرایط دیگه ای همیشه باهم خوب بودن و ازهم مراقبت میکردن... اما وقتی به اون زن میرسیدن، هردو تبدیل به پسربچه ای میشدن که دنبال توجه بیشتر از طرف مادرشه...
سهون که آخرسر تحملش رو در مقابل چهره ی مضطرب اون زن از دست داده بود، از جاش بلند شد و به طرف اون دو رفت...
_ "آجوما... اتفاقی افتاده؟"
با مهربونی پرسید و توجه بکهیون رو هم جلب کرد و باعث شد حلقه ی دستاش رو باز کنه و روبه روی مادرش قرار بگیره...
_ "هون... دوباره موهاتو رنگ کردی... یادته که دفعه ی قبل آقای اوه چطور عصبانی شده بود..."
سهون لبخندی زد: "مشکلی نیست... نگاه کن، خوشتیپ نشدم؟"
و بار دیگه دستی به موهاش کشید...
زن دستای پسر رو تو دستاش گرفت و با محبت جواب داد: "تو همیشه پسر خوشتیپ خودمی... اما لطفا اینقدر کارهایی که پدرت ازش ناراضیه رو انجام نده..."
و همون جمله برای شکل گرفتن یه لبخند محو رو لبای سهون کافی بود: "این بهترین راه برای اینکه برای چند لحظه توجه ش رو به خودم جلب کنمه..."
و همون جمله برای اینکه چشمای زن رنگ غم بگیره و بک نامحسوس سرشو پایین بندازه، کافی بود...
ESTÁS LEYENDO
From revenge to love [kaihun / chanbaek]
Fanficاز انتقام تا عشق (کامل شده) کاپل : کایهون • چانبک ژانر : رمنس • اکشن • اسمات خلاصه •° چی میشه اگه از یه جایی به بعد زندگیت بر پایه آتش بنا باشه؟ آتیشی که میسوزونه... هم زندگی خودتونو... و هم زندگیِ اطرافیانتون... به ظاهر اروم و گرمه... اما اگ رنگ...