"الهه ی من تویی! "

586 143 31
                                    

چیونگ نفس عمیقی کشید تا یه بهانه ی منطقی پیدا کنه

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

چیونگ نفس عمیقی کشید تا یه بهانه ی منطقی پیدا کنه...میدونست اگه دروغ بگه احتمال اینکه ییبو باورش کنه خیلی پایینه اما بازم باید شانسشو امتحان میکرد.
چیونگ:اون شبی که جیانگ به بار رفت ما باهم یه جر و بحث کوچیک داشتیم...

+درمورد چی؟؟
چیونگ اب دهنشو قورت داد...تا اینجای حرفش درست بود...اما از این به بعد.
چیونگ:وقتی من رفتم دنبال چیونگ تا از دانشگاه بیارمش،دیدم که داره با یه دختر حرف میزنه و بهش گفتم بهتره بدون شناخت به افراد غریبه نزدیک نشه...

جیانگ با دهن تقریبا باز داشت به چیونگ نگاه میکرد...این چرت و پرتا چی بود که داشت برای خودش میگفت؟؟
چیونگ که نگاه خیره ی جیانگ و رو خودش حس کرد سمتش برگشت و با ابرو اشاره کرد خودش و لو نده اما جیانگ در عوض گفت
جیانگ:اینارو از کجات در اوردی؟؟

ییبو حالا اونو توی دید خودش قرار داده بود
+پس تو بگو ماجرا چیه چون حتی یه کلمه از حرف های چیونگ و باور نکردم.
چیونگ:ولی..
جیانگ:ساکت باش بزار یبار بگم تموم شه این موضوع کوفتی...
نفس عمیقی کشید و سرشو پایین انداخت.
جیانگ:تقریبا یسال پیش متوجه شدم که...متوجه شدم که از چیونگ خوشم میاد...

هوای توی ریه هاشو به شدت بیرون داد و دم دوباره ای گرفت تا بتونه ادامه بده.
جیانگ:سعی کردم خودم و بهش نزدیک کنم و...و خب متوجه شدم که اونم منو دوست داره...یا لااقل داشت.
با گفتن این جمله تلخندی زد و ناخوداگاه قطره ای اشک از چمشهاش پایین افتاد.از این جا به به بعد حرفاش قطره های اشک با هم مسابقه گذاشتن و پایین اومدن...

*فلش بک*
جیانگ:هعی هیونگ.
گفت و با لبخند گنده ای از پشت خودش و روی چیونگ انداخت و دستاشو دور گردنش حلقه کرد.
چیونگ:یاا جیانگ...باز تو رفتی تو کار فیلمای کره ای میخوای بهم بگی هیونگ؟؟
جیانگ در حالی که توی گردن چیونگ میخندید گفت
جیانگ:دقیقا...این اولشه...یکم دیگه کلا باهات کره ای حرف میزنم...

چیونگ به حالت نمایشی روی پیشونیش زد و سرشو به نشونه تاسف تکون داد...و بعد در حالی که لبخند شیطانیی رو صورتش نقش بسته بود دستاشو زیر پاهای جیانگ گذاشت و یا به عبارتی کولش کرد و گفت:
چیونگ:نظرت چیه بهم بگی اوپا بیبی؟؟
جیانگ با عصبانیت مشتی روی سینش کوبید و جواب داد
جیانگ:هعی!اذیتم نکن امروز خیلی سخت بود...
چیونگ با خنده همونطور که مسیر نامشخصی رو ادامه میداد پرسید.

چیونگ:چرا بیب...چیش سخت بود؟؟
جیانگ یکی از دستاشو روی پیشونیش گذاشت و نالید
جیانگ:میدونی؟جذابیت خیلی سخته...همه میخوان بهت نزدیک شن ولی خب متاسفانه تو قبلا دوست پسرت و انتخاب کردی...ولی موردایی که بهم نزدیک میشن واقعا میتونن جزو الهه های...
با ول شدن ناگهانی پاهاش سریع دستشو دور گردن چیونگ حلقه کرد و سفت بهش چسبید.

جیانگ:داشتم میوفتادم!!!
چیونگ با حرص گفت
چیونگ:برو روی کول همون الهه های عزیزت...
با این حرف جیانگ به خنده افتاد و خودش و بیشتر به چیونگ چسبوند.
جیانگ:حسوده کیوت^-^اونا هرچقدرم جذاب باشن به پای تو نمیرسن...
و زیر گوشش ادامه داد
جیانگ:چون الهه ی من تویی!

چیونگ سعی کرد لبخندشو پنهان کنه و تقریبا موفق هم شد!
چیونگ:خیلی خب خر شدم...بیا پایین از کت و کول افتادم...
جیانگ دوباره مشتی به شونش کوبید.
جیانگ:مگه من کلا چقدرم که از کت و کول افتادی؟؟اون همه باشگاه میری وزنه میزنی بعد نمیتونی من و بلند کنی؟؟

چیونگ:یااا جیانگ!بیا بریم باید تو رو برسونم بعد برم پیش ییبو...امروز تخلیه بار داریم،باید حواسمون باشه.
جیانگ که دل خوشی از شغل برادرش نداشت با اخم خودش و پایین انداخت و سمت ایستگاه اتوبوس راه افتاد.
چیونگ:کجا؟؟بیا ماشین اون طرفه.
جیانگ همونطور ناراحت جواب داد

جیانگ:نمیخواد زحمت بکشی وسایل نقلیه عمومی من و نکشته...شماعم برین به کار مهمتون برسین...
ایندفعه چیونگ با خنده از پشت بغلش کرد و همونطور که به سمت ماشین میبردش گفت.
چیونگ:لوس نشو فسقلی...میدونی که مجبوریم.
جیانگ دستاشو جلوی سینش گرفت.
جیانگ:هیچم مجبور نیستین!چی میشه عین همه یه شغل عادی داشته باشین؟؟

چیونگ در ماشین و باز کرد و به جیانگ اشاره زد سوار شه.
جیانگ با غرغر نشست و چیونگم از سمت دیگه سوار شد.
چیونگ:اینقد اعصابتو خرد نکن...خودتم میدونی حرفت غیر منطقیه...ییبو اگه عقب بکشه یا ضعفی از خودش نشون بده خوردش میکنن!پس با حرفای بی سر و ته و پوچ ذهنت و درگیر نکن!

جیانگ چشماش و تو کاسه چرخوند اما لااقل ساکت شد!میدونست حرفای چیونگ حقیقته ولی بازم نمیتونست دلش و صاف کنه...بعد از نیم ساعت به مقصدشون رسیدن و وقتی خداحافظیشون که همراه با کمی شیطونی بود تموم شد،از همدیگه جدا شدن؛درحالی که نمیدونستن تا مدت های طولانی قرار نیست از همدیگه باخبر شن!

خب سلااااام ریحون صحبت میکنه😂💕
گایزز تو پارت قبل گفتم پارتای اماده من تموم شده و من هرچی مینویسم و الان همینجا میزارم...این چند روز یکم شلوغ بودم و خیلی کم نوشتم...(ایم ساری😭💔)و خب اره ببخشید...و اینکه سعی میکنم فرداعم یه پارت همینقدی یا بیشتر بزارم اما قولی نمیدم💔
و اره همینننننن ووت بدین انگیزه بدین دست و دلم بره پارت بنویسممم بوس بای💕
(راستییی اینم بگم😈میدونم این فیکم هنو نصفه مونده اما دارم یه فیک دیگه شروع میکنم که امیدوارم اونم عین همین حمایت کنین.بوس بای)

¤change¤(completed)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang