🩰 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔

295 37 3
                                    

نور نارنجی از پنجره ای که به سمت خورشید بود ، وارد فضا میشد و ذرات گرد و غبار تویِ هوا رو مثل نورافکن رد میکرد .

نگاه خیرش روی صفحه گوشی و پیامی که هنوز باز نکرده بود ، ثابت شد .

ساعتی میشد که یونگی ، جیمین رو مثل دو هفته گذشته به دانشکده رسونده بود اما تمام ذهن پسر جایی برای قبول کردن و نکردن گیر کرده بود ... قبول کردن مدل تبلیغاتی اریک شدن .

جیمین با استرس لبِ پایینش رو میون دندون هاش گیر انداخت .

اون به این پول نیاز داشت ، برای اینکه بتونه بدون نیاز به کسی و نگرانی ای برقصه ! برای اینکه به خودش ثابت کنه میتونه از چیزی که میخواد و آرزوشه دفاع کنه .

ناخودآگاه لب هاش رو جلو برد و بغضی که دوباره تویِ گلوش تهدیدش میکرد رو قورت داد .

دم عمیقی رو به ریه هاش فرستاد و چشم‌های شیشه‌ایش دست از خیرگی به پیام رویِ گوشی برداشت و سرش رو بالا آورد .

با کم شدن استرس میزان آدرنالین خونش هم پایین اومد و تونست فکر کنه . با زبونش لب هاش رو تر کرد و با برداشتن وسایلش از اتاق خارج شد .

هوای خنک و دونه های ریز پراکنده تویِ هوا باعث میشد اون سنگینی رویِ سینه َش سبک تر بشه ... غرق شدن تویِ اتفاقاتی که دوست داشت و دیدن رویایِ باله َش باعث میشد امید تویِ قلبش جوونه بزنه و ریشه هاش به بندهایِ قلبش گره بخوره .

با نشستن دستی رویِ شونه َش و پیچیدن صدای خشدار یونگی تویِ گوش هاش تویِ جاش ثابت موند .

-کجا میری ؟

جیمین آب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو از چشم های یونگی دزدید

-چرا میخوای بدونی ؟!

شوگا با پوزخندی که رویِ لب هاش نقش بست یک قدم دیگه به جیمین نزدیک شد

-گفتم کجا داری میری ؟

مین فقط گوش کرد و اجازه داد صدایِ عصبانیِ پسر روبروش تویِ گوش هاش بشینن

-برای یه کار نیمه وقت دارم میرم

با حرص پلک هاش رو رویِ هم گذاشت تا عصبانیتش رو کنترل کنه :

-واسه این چیزا وقت نداری ... مگه قرار نیست تمرین کنی ؟! فک کنم هنوز درک نکردی چقدر قضیه جدیه ؟

کلافه چنگی به موهای بهم ریختش زد و با ثابت نگه داشتن انگشت هاش فشار بیشتری بهشون وارد کرد :

-زدی تو خال ... هنوز درک نکردم پس میرم

پلک هاش لرزید و وقتی نگاهش با یونگی تلاقی کرد با تیله هایِ مشکی رنگ پسر روبرو شد ... بدون حرفی پشت به یونگی حرکت کرد .

شوگا با عصبانیت فاصله ی افتاده بینشون رو پر کرد و با چنگ زدن مچ
جیمین اون رو سمت خودش برگردوند .

𝐘𝐨𝐮 𝐌𝐚𝐤𝐞 𝐌𝐞 𝐃𝐚𝐧𝐜𝐞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora