کوکی چهار زانو روی کاناپه نشسته بودو تلویزیون میدید. خاله ش داشت نسکافه درست میکرد.
مجری: شرکت V انقلاب بزرگی در صنعت شیرینی به پا کرده! آیا واقعا قصد نابودی شرکت RM رو داره؟ ولی چرا شرکت RM؟
_ اون ها قبلا همکار بودن ولی رابطه شون شکراب شده و حالا کیم تهیونگ میخواد رقیبشو با محصولاتش زمین بزنه!
کوکی با استرس پوست لب پایینیشو میکند و به صفحه ی تلویزیون زل زده بود. خاله با دو تا لیوان به دست رفتو نشست کنارش.
سویا: چیشده؟
کوک: کل اخبار پر شده از محصولات عجیب غریب شرکت V.
سویا: همونی که گفتی ویفراشو مثه تیله های ژله ای درست کرده بود؟
کوک: آره...و واقعا هم خوشمزه بودن....خیلی میترسم.
سویا: چرا؟
کوک: فروشمون کمی افت داشته و میترسم اگه این روند ادامه پیدا کنه شرکت ضرر کنه.
سویا: هیچ کاری نمیشه کرد؟
کوک: نمیدونم...
خاله کنترلو از روی میز برداشت و رفت روی یه کانال دیگه.
سویا: خیله خب الان وقت دیدن برنامه منه!
کوک: چه برنامه ای؟
سویا: برنامه ی آشپزخانه ی من.
مجری: سلام و وقت بخیر! به مسابقه ی آشپزخانه ی من خوش اومدین! امروز میزبان پیتر و جکی هستیم که دوستای قدیمی هستن ولی حرف آشپزی که میشه رقبای سرسختی ان! مگه نه پیتر؟
پیتر لبخندی زد.
پیتر: درسته حرف آشپزی که میشه منو جکی اصلا باهم شوخی نداریم!
جکی: خیلی وقتا مواد همو میدزدیم تا اون یکی نتونه آشپزی کنه!
پیتر: من یه بار شعله زیر قابلمه ی جکی رو زیاد کردمو نزدیک بود کل خونه آتیش بگیره!
(نویسنده: وات د فاک؟😐😐😐😂)
کوکی با تعجب داشت به اون سه نفر که پیشبند آشپزی تنشون بود نگاه میکرد.
کوک: این دیگه چجور مسابقه ایه؟!
سویا: منو شوهر خاله ت هم تو همین برنامه باهم آشنا شدیم.
کوک: جدا؟
سویا: آره...البته هر کدوممون یه گروه داشتیم ولی تکی هم میشه شرکت کرد.
کوک: جایزه ش چیه؟
سویا: ۱ میلیون دلار نقد!
کوک با چشمای گردو دهن باز به خاله ش زل زد.
کوک: ۱ میلیون؟؟!!!
سویا: آره!
ناگهان فکری به ذهن کوکی رسید. هم ضررشون جبران میشد و هم معروفیتشون بیشتر.
کوک: بنظرت اگه ما و شرکت V تو این مسابقه شرکت کنیم، کی برنده میشه؟
سویا: حتما شما!
کوک: واقعا اینطور فکر میکنی؟
سویا: من به عنوان یه آشپز ترجیح میدم تردی نون ویفر و نرمی شکلات بین لایه هاشو زیر دندون حس کنم....همه چیز که طعم نیست! تو باید از خوردن غذات لذت ببری.نامجون: ریسکش زیاده...
حنا: من موافقم!
کوک: ولی ما برنده میشیم!
سدریک: میتونی تضمینش کنی؟
کوک: نه ولی...یه حسی بهم میگه ما میبریم.
ماتیلدا: اگر ما پیشنهاد مسابقه رو بدیمو بعد ببازیم خیلی بد میشه.
نامجون روی میز کوکی نشسته بودو دست بسینه داشت با خودش کلنجار میرفتو افکارشو حسابی میجوید.
کوک: بنظرم باید ریسک کنیم. اونا الان یه قدم ازمون جلوترن و اگه دست رو دست بزاریم اونا ازمون خیلی جلو میوفتن.
همه منتظر نظر نامجون بودن که غرق در افکارش بود.
ماتیلدا: چیکار کنیم نامجون؟
نامجون: من از خدامه که بتونم ضررمونو جبران کنم ولی نمیخوام بشه قوز بالا قوز.
کوک: من مطمئنم میبریم رد مانستر!
روحیه ی کوکی و قاطعیتش در نهایت نامجونو متقاعد کرد.
نامجون: باشه...
کوکی و حنا آره بلندی گفتن.
نامجون: مسابقه ش دقیقا چجوریه؟
کوک: دو تا مرحله داره. مرحله ی اولش آشپزی و مرحله ی دومش چشیدن غذا.
سدریک: حالا کدوممون آشپزیش خوبه؟
حنا: من! من آشپزی میکنم!
کوک: زبون منم که یادتون نرفته؟ من مطمئنم میبریم.
نامجون بلند شدو وسط سالن وایساد.
نامجون: حالا که میخوایم مسابقه بدیم باید روحیه مون مثبت باشه، مفهومه؟
همگی: چشم رد مانستر!
YOU ARE READING
Red Origami
Fanfictionکوکی بالاخره شغل رویاهاشو بدست میاره، ولی این شغل کم دردسر نداره براش! کاپل ها: نامکوک و جینته💜 پ.ن: امید وارم خوشتون بیاد❤ این اولین فف منه و انتقادات و پیشنهاداتون بهم خیلی کمک میکنه. مرسی که وقت میزارین و میخونین🤗 یادتون نره حتما تریلر رو ببین...