تنها چیزی که میشنید صدای رعدوبرق و قطره های بارونی بود که با شدت به شیشه میخوردن، پتو رو تا سرش کشید_ولی اون عوضی گفته بود که برمیگرده خونه
بکهیون با ترس آب دهنشو قورت داد،از بچگی رو بارونو رعدو برق فوبیا داشت،چون دقیقا تو روز بارونی برادرشو از دست داده بود، جلو چشمای لعنتیش برادر عزیزش تصادف کرده بود،هر وقت این صحنه از ده سالگیش یادش میفته تنو بدنش میلرزه،دوباره چشماش اشکی شدن، احساس خفگی میکرد
_ن..نه دوباره نه
به شدت عرق کرده بود،دیگه نمیتونست نفس بکشه.همزمان با دری که توسط چانیول بازشد رو مبل افتاد. چانیول کفشاشو درآورد و یه گوشه پرت کرد،با چشاش دنبال گند کاریه بکهیون میگشت ولی خود بکهیونو رو مبل پیداکرد
_هییی
به سمتش هجوم بردو سرشو تو دستاش گرفت:
_هی پسر چت شد باز؟؟
_ن..نمیتونم...ن..نف س..بک..بکشم
_چرا چیشده؟؟
رنگ بکهیون زرد تر از قبل شد
_وایسا الان میبرمت بیمارستان.. اوه نمیشههه..اگه ببیننت... لعنتتتتت..
چانیول گوشیشو از جیبش درآوردو شماره سهونو گرفت،حتما باید یه کاری میکرد.
_بردار...بردار لعنتی..
بعد چندتا بوق سهون جواب داد
_الو سهون
_به زور خوابم گرفته بود
_این بچه داره خفه میشه
_چی؟ کی؟
_دوست اون عروسکه
_اوه بالاخره تصمیم گرفتی بکشیش؟ آفرین
_سهون چرت نگو باید بره بیمارستان
_که بعدش گیر پلیس بیفتی؟؟احمقییی؟
با دادی که سهون کشید چشماشو بست
_یا خودت یه کاری میکنییا همین الان میبرمش بیمارستان برامم مهم نیست که گیر هر کوفتو زهرماری بیفتم
_بعدا دارم برات،گمشو بیارش اینجا زنگ میزنم به دکترم
_اوکی
سریع گوشیو چپوند تو جیبش و بکهیونو با یه دست بلند کردو به شونش تکیه داد،بادست آزادش سویچشو برداشتو از خونه بیرون زد.
_ س...سرده..
_آخه تو چت شد یهووو...میتونی رو زمین وایسی؟
بکهیون سرشو به نشونه اره تکون داد.چانیول خیلی اروم رو زمین گذاشتش و کمکش کرد به دیوار تکیه بده ،کت مشکیشو درآوردو باهزار زحمت تن بکهیون کرد
YOU ARE READING
🔞گروگان Hostage🔞
Fanfictionسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...