4

390 56 2
                                    


صبح زود آماده شدم و رفتم دنبال جیمین
دم در خونش منتظرم بود تا منو دید اومد داخل ماشین نشست

+ سلام کوکی

- سلام عشقم آماده ای؟

+ اره

- پس بریم

ماشین رو روشن کردم خودم هم یه جورایی استرس داشتم رسیدم خونه در رو برای جیمین باز کردم و باهم وارد خونه شدیم

پدر و مادرم با دیدنم بلند شدن

- مامان بابا این جیمینه

+ سلام

_ سلام پسرم بیاید بشینید

§ سلام جونگکوکی

سرم رو برگردوندم و با آیو روبرو شدم این اینجا چیکار میکنه به جیمین نگاه کردم که گیج بود

- سلام دختر عمو

آیو اومد و بغلم کرد باهم رفتیم روی مبل نشستیم
مادرم با آب‌میوه اومد پیشمون

_ آیو اومده بود تا بگه که با ازدواج موافقه و باهات بیش تر آشنا بشه جونگکوک

تعجب کردم به جیمین نگاه کردم که حاله اشک دور چشماش زده بود

- مامان من....

_ میدونم هیجان زده ای پسرم

- نه مامان من....

_ پسرم باید ازدواجت خیلی بزرگ باشه

- من یکی دیگه رو دوست دارم

مادر و پدرم ساکت شدن و به من نگاه کردن

- من جیمینو دوست دارم

_ دیوونه شدی پسر

- اره دیوونه شدم پدر، عاشق شدم

_ با یه پسر اصلا شوخی با مزه ای نیست جونگکوک

- من شوخی نمیکنم دارم جدی میگم

_ میخوای آبروی من رو. ببری

_ پسرم آیو پس چی میشه ها ما برای ازدواجت برنامه ریزی کرده بودیم کلی نقشه برات داشتیم
خرابش نکن

- من جیمینو دوست دارم

بلند شدم و با جیمین از خونه اومدم بیرون
توی ماشین نشستیم و از خونه دور شدم
به جیمین نگاه کردم که داشت بی صدا اشک میریخت

یه گوشه ماشین رو خاموش کردم و بهش نگاه کردم

- ببخشید که این اتفاق افتاد جیمین، من نمیدونستم آیو اونجاست من اصلا خبر ندارم که از کدوم ازدواج حرف میزدن

+ من باید برم

- چی؟

+ من نباید قبولت میکردم تو باید با دختر عموت ازدواج کنی من پریدم وسط یه وصلت

MistakeWhere stories live. Discover now