33

147 35 48
                                    

Flash Back

با قدم‌های آرومش توی راهروهای دانشگاه قدم میزد. شاد و خوشحال بدون هیچ نگرانی‌ای. از بین دانشجوهایی که گرم صحبت بودن میگذره تا به افرادی، که از لحظه‌ی ورود به راهرو بهشون چشم دوخته بود، برسه. همون گروه شاد و خوشحالی که دلیل لبخندهای مداومش شده بودن.

وقتی به چند قدمیشون میرسه نگاه لیام رو روی خودش میبینه. اما قبل از اینکه لیام بتونه عکس العملی نشون بده انگشتش رو به نشانه‌ی سکوت روی دماغش میزاره. با اینکار لیام دوباره توجهش رو به پسر روبروش میده تا نگاهش چیزی رو لو نده.

پسر با قدم‌های ساکتش به سمت پسر کوتاهی که روبروی لیام و پشت بهش ایستاده بود میره. وقتی درست پشت سرش قرار میگیره با فریاد دست‌هاش رو به شونه‌هاش میکوبه.

صدای فریاد پسر بالا میره." یا عیسی مسیح..." و میچرخه تا ببینه کدوم مریض روانی‌ای اینطور ترسونده بودش.

وقتی چشم‌های شیطون پسر روبروش رو میبینه اخم میکنه و دستش رو روی قلبش میزاره." فاک بهت زین. سکته کردم. اوه گاد."

حالا صدای خنده‌ی زین، لیام و اِما بود که به گوش میرسید. پسر ترسیده اخمش بیشتر میشه و برای اون سه نفر شکلک درمیاره‌.

" هاه هاه خیلی خندیدیم."

زین فاصله‌ی بین خودش و اون رو طی میکنه و وقتی کنارش می‌ایسته دستش رو دور شونه‌هاش میندازه." لویی..نمیدونی چقدر کیف میده که میتونم هر دفعه اینطور بترسونمت."

لویی با اخم سعی میکنه زین رو از خودش دور کنه." از من فاصله بگیره باتم بدبخت."

خنده‌ی لیام و اِما بالا میره. زین چشم‌هاش رو برای لویی میچرخونه ولی لبخندش رو از بین نمیبره. صورتش رو به صورت لویی نزدیک میکنه و گونه‌اش رو محکم و آبدار میبوسه.

" من هم دوست دارم داداش."

چشم‌های لویی به درشت‌ترین شکل ممکن درمیان و صدای فریادش دوباره کل راهروی دانشگاه رو در بر میگیره.

خودش رو از زیر بازوهای زین بیرون میکشه. با انزجار لپش رو پاک میکنه و همزمان میگه" چندش حال بهم زن."

زین و لیام همینطور که همچنان به لویی میخندیدن نگاهی باهم رد و بدل میکنن.

صدای اِما توجه هر سه‌تای اونهارو جلب میکنه و باعث میشه لویی دست از غر زدن برداره." ببینین کی داره میاد."

نگاه هر چهار نفر روی پسر قد بلندی که با خوش رویی از بین دانشجوها میگذشت قفل میشه.

نگاه زین ناخداگاه روی لویی میره تا عکس العملش رو ببینه. سیاهی چشم‌هاش گشاد شده بودن و لبخند قشنگی روی لبش شکل گرفته بود. حتی برای یک ثانیه هم نگاهش رو از پسر قد بلند نمیگرفت. لازمه بگم لویی از اون پسر خوشش میاد؟ احتیاجی نیست چون از صد کیلومتری مشخصه‌.

Mind (L.S)Where stories live. Discover now