"دوباره کاندید شدیم؟"
کریس ذوق زده برگه های دعوت نامه رو زیر و رو کرد و کاغذشو بو کشید.
"بوی پول می ده..می خوام بزارمش لای بالشم و تا آخر عمرم در آرامش بخوابم."چانیول چشماش رو ریز کرد.
"تو واقعا پول پرستی!"کریس شونه هاشو بالاانداخت.
"آره! اگه به من بود می دادم از پولام برام یه بت بسازن و صبح تا شب عبادتش می کردم!"و لیوان چانیول رو از روی میز چنگ زد تا بره براش قهوه بیاره و توی راه بلند غرغر کرد.
"یه مرفه بی دردی مث تو هیچ وقت این چیزارو نمی فهمه"خیلی وقت بود که سرخ و سفید شدنای کریس جاشو به یه صمیمیت واقعی و دلچسب داده بود و گرچه چانیول این حس رو دوست داشت ولی نگرانی بی معناش در مورد بکهیون رو بیشتر می کرد.
(نکنه کریس واقعا از من دست کشیده؟
نکنه آخرش عاشق بکهیون بشه؟
نکنه بکهیون دوباره بخواد به کریس پیشنهاد بده؟
اصن نکنه بخواد به یکیدیگه پیشنهاد بده؟)بی نهایت ممنون کریس بود که قضیه ی چند سال قبل که برای بار اول برنده ی جایزه ی بهترین تاکشوی سال شده بودن و چانیول با بی رحمی تمام، همه ی پول جایزه رو بالا کشید و عیش اون دوتا آلفای بینوا رو خراب کردو پیش نکشید و وجدان درد گرفته ی چانیول رو بیش از این خراش نداد.
اون سال چانیول خوب می دونست کریس و بکهیون وضع مالی خوبی ندارن و واسه ی اون جایزه کلی نقشه کشیده ان.
حتی خبر داشت که بکهیون می خواد با جایزه اش که به طور سرسام آوری از حقوق حقیرانه ی اون وقتهاش بیشتر بود، واسه کریس حلقه بخره و بهش پیشنهاد دوستی و احتمالا ازدواج بده.(استودیوی اونها بیش از حد کوچک بود و اتاق چانیول با یه دیوار کاذب از رژی جدا می شد و کارمندای بخش تدوین دوتا خواهر دوقلوی فوق العاده فضول بودند و تمام طول روز در مورد شایعات صحبت می کردن و گرچه چانیول همیشه بخاطر پر حرفی اونها سردرد داشت ولی در عوض همیشه از اخبار دسته اول کارمنداش باخبر بود.)
چانیول یه عوضی به تمام معنا بود.
اون هیچ وقت راضی نمی شد که رابطه ی اون دوتا آلفا شکل بگیره.
هیچ وقت قرار نبود بکهیون چشم تو چشم چانیول بشه و واسه ماه عسلش مرخصی بگیره
و عکسای قشنگ دو نفره اش با کریس رو استوری کنه.اون امیدوار بود که بالاخره یه روزی به ترسش، استرسش و ناتوانی هاش غلبه پیدا کنه.
بالاخره روزی می رسید که چانیول جرات و جسارت اینو پیدا کنه که همه چیو به بکهیون بگه و ازش یه فرصت بخواد.ولی تا اون روز... قرار نبود هیچ کسی توی حریم شخصی بکهیون پا بزاره.
این یه حس خودخواهانه و یه جور سلطه گری ناشی از ته مونده ی شخصیت آلفاش بود؟ نمی دونست.. تنها چیزی که واسه چانیول معلوم بود این بود که اون نمی خواست بکهیون رو با کسی شریک شه... تمام بکهیون..برای همیشه.. مال اون بود!
و اینطوری بود که اون سال، جرات جمع شده ی بکهیون واسه پیشنهاد دادن به کریس، با مصادره شدن جایزه شون توسط چانیول بر فنا رفت،
و بعد از اون هم چانیول کاملا مواظب رفتارها و واکنش هاش به کریس و بکهیون بود تا هر کسی حد و حدود خودش رو بهتر بفهمه و دیگه چنین اتفاقاتی پیش نیاد.لیوان قهوه اش که نسبتا محکم به میز کوبیده شد اونو از تخیلاتش بیرون آورد.(و چانیول متوجه شد مدت زیادیه که با اخم به دسته های کاغذ روی میزش زل زده)
کریس لیوانشو به لیوان چانیول زد و نیشخند زد.
"به سلامتی رئیس بتامون که توی دنیای گه ما تونسته سری تو سرا پیدا کنه و با اخلاق گندش ثابت کرده سگ خلق بودن ربطی به نژاد نداره و یه مساله ی فرانژادیه!"چانیول دوباره اخم کرد.
"فک نکنم اینقدر باهم صمیمی شده باشیم که این چرت پرتا رو بهم بگی."کریس به در اتاق تکیه داد و خندید.
"یه امروز و بی خیال شو چان! باور کن اگه یه روز خوشحال باشی و با نگاهت زمین و زمان رو نفاکی دنیا به آخر نمی رسه.
من مطمئنم امسال هم ما برنده می شیم و بازم دماغ اون افاده ای های شبکه ی خبر رو به خاک می مالیم."و در حالی که با گوشی اش ور می رفت ادامه داد.
"من الان به بکهیون پیام می دم..امشب باید شام مهمونمون کنی.. و البته سعی کن یککم از بکهیون یاد بگیری.. اون اونقدر خالصانه خوشحالی شو بروز می ده که اگه امشب ازش خواستگاری کنی از ذوقش نه نمی گه!"حرف کریس باعث شد قهوه اش بپره توی گلوش و اونقدر سرفه کرد که گلوش به خس خس افتاد.
"چی می گی تو؟"
(بو برده... کریس بو برده...)کریس با نگرانی خودشو به چانیول رسوند و شونه هاشو ماساژ داد.
"هی.. معذرت می خوام... چرت گفتم..."به چشمای غمگین و نگران کریس نگاه کرد.
درکش می کرد.
این تلاش مذبوحانه ای بود واسه اینکه از افکار چانیول در مورد مسائل بین نژادی و اینجور تابوها سر دراره..(چرت نگفتی... ولی تو قرار نیست هیچ وقت بفهمی که ..
من یه آلفام!)
ESTÁS LEYENDO
Don't let me down
Fanficرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند