کیا دستش رو روی صورتش گذاشت و توی چشمهاش اشک نشست. کاووس فریاد زد.
-اونجا قبر تو نیست... برای حرص دادن من اینجوری میکنی. یه پسر نوزده ساله قبر میخواد چی کار؟ از الههم دور باش. سند اون قبر لعنتی رو بده بهم.
کیا چرخید و سمت اتاقش رفت. بغض گلوش رو گرفت و قطرهی اشکش از گوشه چشمش پایین رفت. جعبهی کفنش رو برداشت و از زیر پارچهی سفید پر از امضا سندش رو برداشت. اشکش روی پارچه کفنش چکید و دستش رو روی قفسهی سینش گذاشت تا کمی نفس بکشه.
اون یکی دستش رو به دیوار تکیه داد و آروم آروم راه رفت و سند رو جلوی منفور ترین پدری که دنیا بهش داده بود؛ گرفت و اشکش از روی رد قرمز انگشت های کاووس، روی صورتش سر خورد و پایین رفت.
کاووس سند رو گرفت و به صورت کیا خیره شد. هیچوقت توان دیدن اشک الهه رو نداشت و حالا انگار همون چشمها گریه میکنن.
دستش رو جلو برد تا اشکش رو پاک کنه و کیا صورتش رو عقب کشید و نفس نفس زد. چرخید تا به اتاقش برگرده و کاووس نتونست صبر کنه و به حرف اومد.
-ببخشید... حق نداشتم روت دست بلند کنم. نباید سمت الهه بری... همین... تو... تو ازم گرفتیش. من... نباید... یه لحظه عصبی شدم. متأسفم.
کاووس واقعاً شرمنده بود اما میترسید از روزی که روح الهه درد و دل های پسر کوچیکشون رو بشنوه.
کیا اهمیتی نداد و سمت اتاق رفت.
دیگه هوایی وارد ریه هاش نمیشد. اشک دیدش رو تار کرده بود و سینش میسوخت. در رو پشت سرش بست و قفل کرد و سمت تختش رفت. سرفهی دردناکی کرد و مزهی خون توی دهنش پخش شد.شیر اکسیژنش رو باز کرد و ماسک رو روی صورتش گذاشت و زانوهاش رو بغل کرد و به گوشه تختش خیره شد.
دیگه قبری نداره...حالا اگه بمیره کجا خاکش میکنن؟! با نفسی که توی ریههاش جریان پیدا کرد مغزش بیشتر از قبل فعال شد و صدای هق هقش بلند شد.
نه میذاره زندگی کنه و نه میذاره راحت بمیره. کیا نمیدونست قبری که براش گرفته بودن کجا بوده و حالا بخاطر کاری که نکرده بود سیلی خورده بود. هیچ وقت کار اشتباهی مرتکب نمیشد و برای کار نکرده تنبیه میشد. این انصاف نیست.
دستش رو بین موهای سیاهش برد و گریههاش بیشتر شد. شاید کاووس حق داره... هیچ وقت نباید به دنیا میومد.
چرخید و روی تختش دراز کشید و سرش رو توی بالشش فرو کرد. همیشه همین اتفاق میوفته... تا کمی لبخند روی لبش میاد یه چیزی میشه که اشکش در بیاد. یه اتفاقی میوفته که درد بکشه و طعم خوشی رو فراموش کنه.
کیا از درداش خسته بود...دیگه کافیه. سعی کرد آروم باشه و دوام بیاره. به اندازهی انگشت های یه دستش امضا میخواد و بعد با خیال راحت میمیره...
YOU ARE READING
کفن پوش
Romance[COMPLETE]by saba2079 ((میگن اگه چهل نفر کفن یکی رو امضا کنن میره بهشت. ولی من میگم اگه تو کنارم باشی دنیام بهشت میشه.)) اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد یه سر بزنید♡