قسمت 12:تولد پاپا

12 2 0
                                    

تولد 2 سالگی مکس بود که شب با جیغ ناگهانی از خواب پرید.تانیا با عجله به اتاقش دوید چون قضیه غیر عادی بود.
تانیا هر کاری میکرد نمیتونست مکس رو آروم کنه،فقط اون رو به سینه اش چسبونده بود و همزمان با پسرش گریه میکرد که متوجه لکه های خون روی لباس مکس شد و با ترس از هریسون کمک خواست.

"خونریزی داره...چرا پسرم اینجوری شده؟!"
تانیا با ناراحتی از هریسون پرسید.

"آروم باش بگذار ببینم چی شده.فقط روی شکم بخوابونش"
تانیا با هق هق کاری که هریسون خواست رو انجام داد.هریسون بعد از معاینه چیزی جالبی پیدا کرد پس فقط لبخند زد.

"خُب خُب.تانیا اصلاً نترس،مثل اینکه مکس داره بال در میآره"
تانیا متعجب نگاهش کرد.

"گمون میکنم دلیلش این باشه که نیمه انسانه...خیلی دیرتر بال در آورده.زمانی که شیومین رو پیدا کردم اون از قبل بال داشت و چند ماهه بود"

"داره بال درمیآره؟!"
صدای تانیا از نگرانی میلرزید.

"دخترم نگران نباش.درست مثل دندون درآوردنه و فکر میکنم با مالیدن ژل مُسکن روی جای استخون‌ها روی کمرش بشه کمی از دردش رو کم کرد.سعی کن تا یه مدت روی شکم بخوابونیش"
تانیا با خیال آسوده سر تکون داد.
یه ساعت بعد مکس به شکم روی سینه تانیا خوابیده بود.تانیا به سقف خیره شده بود و توی گذشته ها غرق شده بود که مکس تکون کوچیکی خورد و چشمهاش رو باز کرد.اون به چهره مادرش نگاه کرد و لبخند زد.
اون از تخت بلند شد و مکس رو هم توی بغلش گرفت.اون رو کنار پنجره برد و بوسه ای روی موهاش زد.

"پسرم امروز روز مهمیه،میدونستی؟...امروز تولد پاپاست"

"پا...پا؟"

"آره پاپا و قراره امسال به مامانی کمک کنی"
تانیا اول به آسمون و بعد به چشمهای دریایی پسرش نگاه کرد که بی قید از تموم دنیا داشت بهش لبخند میزد.چقدر تانیا دلتنگ صاحب اصلی اون چشمها بود.
تانیا دو سال بود که برای تولد عشق بی وفاش هدیه میگرفت و امسال تصمیم گرفته بود همراه پسرش اونها رو کادو کنه.

WingsOù les histoires vivent. Découvrez maintenant