34

1.4K 235 35
                                    

کیا با تعجب سوال کرد.

-مگه چی شده؟

آرتان نگاهش رو دزدید و به آپارتمان نگاه کرد. وارد پارکینگ شد و سکوت رو انتخاب کرد. دلش نمیخواست بحث گذشته وسط بیاد. یادش اومد قراره در مورد احساساتش با کیا حرف بزنه و اضطرابش برگشت.

از ماشین پیاده شد و کف‌ دست‌هاش رو روی پیشونیش گذاشت و صدای باز و بسته شدن درب سمت دیگه رو شنید.

-متأسفم... همش یه چیزی میگم و بعد ناراحتت میکنم. به خدا منظوری نداشتم.

آرتان دستش رو از روی سرش برداشت و به کیا لبخند زد.

-هی... اینجوری نگو... تو هیچ کار اشتباهی نکردی... برات تعریف میکنم یه روزی اما الان... یه ذره برام سخته.

سوار آسانسور شدن و کیا فشار اکسیژنش رو کمتر کرد و به آرتانی که با استرس کف دستش رو فشار میداد خیره شد و چیزی نگفت. آرتان بهترین راه فرار از درد‌ها و مشکلاتِ پسر بیمار بود و دوست نداشت ناراحتی‌ها رو به یادش بیاره.

-ببخشید... من نمیخوام کار اشتباهی بکنم ولی همیشه باعث درد و ناراحتی بقیه میشم... واقعاً ببخشید.

آرتان دست‌های کیا رو توی دستش گرفت و زمزمه‌وار جواب داد.

-کی گفته تو باعث درد میشی؟! تو خوده درمانی... حرفای تو باعث ناراحتیم نشد. تو هیچ کار اشتباهی نکردی. چرا عادت کردی خودتو مقصر نشون بدی.

-چون... همیشه همینه... قبلاً بهت گفته بودم. من حتی تولدم اشتباه بود.

-کیا... نمیدونم بقیه چی تو گوشت خوندن ولی بدون، من خدا رو شکر میکنم که توی زندگیم اومدی.

-تو دوست خیلی خوبی هستی آرتان.

آرتان به کلمه‌ی دوست فکر کرد و قبل از اینکه بخواد چیزی بگه صدای دینگ مانند آسانسور رو شنید و ازش پیاده شدن و سمت خونه رفتن. آرتان درب رو باز کرد و منتظر موند اول کیا وارد بشه.

چراغ های خونه رو روشن کرد و کتش رو درآورد و روی دسته‌ی صندلیِ پشت اپن انداخت و سمت آشپزخونه رفت تا چایی ساز رو روشن کنه.

کیا روی کناپه نشست و کوله‌ی اکسیژنش رو کنار پاش گذاشت. لبش رو به دندون گرفت و با غم به آرتان نگاه کرد. اون یه آدم کامله. کاش میتونست عاشقش باشه. کاش میتونست با خیال راحت به چشم های شکلاتیش خیره بشه.

آهی کشید و سرش رو پایین انداخت. فقط سه‌ امضای دیگه لازم داره تا با خیال راحت بمیره و نمیتونه آرزوی زنده بودن و زندگی کردن بکنه...

آرتان از آشپزخونه بیرون اومد و کنار کیا نشست.

-خب... شام چی بگیریم؟ کباب خوبه؟

-نه... اوه... میشه فست فود باشه؟ توی خونه‌ی ما فست‌فود وارد نمیشه. فقط غذا‌های سنتی.

-هر جور تو دوست داری...

کفن پوشWhere stories live. Discover now