تودوروکی
همینجوری که داشتم طرفه انباری میدویدم خدا خدا میکردم اون الدنگه روانی (باکوگو رو میگه😂)بلایی سرش نیاورده باشه
اصلا نمیفهمید چه اتفاقی داره میفته از تعجب بدنش قفل شده بود باکوگو همونجور که لباشو میمکید سنگینی تنشو روش انداخت و وقتی به خودش اومد که سعی میکرد هلش بده ولی باکوگو اصلا ذره ای عقب نرفت و به کارش ادامه داد.که یهو در با شدته زیادی باز شد
تودوروکی
چیزی که جلو چشماش میدید رو باور نمیکرد دیگه حالش دسته خودش نبود به سمته باکوگو هجوم برد و از رویه میدوریا بلندش کرد یه مشته محکم تو صورتش کوبید و پرتش کرد رویه زمین میخواست دوباره بره سمتش که یکی دستشو از پشت کشید
میدوریا
همونجوری که داشتم هلش میدادم و اشک میریختم یهو صدایه در اومد و تونستم قامته تودوروکی کون رو ببینم میدونستم میاد.وقتی کاچانو بلند کرد و یه مشت تو صورتش کوبید خواست دوباره بره سمتش که دستشو کشیدم نمیخواستم به خاطر من بلایی سرش بیاد یا از مدرسه اخراج بشه.باکوگو همونجوری رو زمین افتاده بود و زل زده بود به یه گوشه
_برایه چییییی باهاش اومدی هااا؟فقط یه ساعت نبودم یه ساعتم نمیتونی از خودت مراقبت کنییی؟
باورش نمیشد الان تودوروکی کون سرش داد زده بود؟ پس کاچان راست میگفت هیچکس اونو نمیخواست
دیگه نمیتونست جلو اشکاشو بگیره و با گریه از انباری خارج شد
تودوروکی تازه فهمیده بود دقیقا چیکار کرده اخه اون بچه مگه میتونست در مقابله این غوله بیابونی مقاومت کنه.سریع بدونه توجه به باکوگو از انباری خارج شد تا دنباله میدوریا بگرده.رو زمین خشکش زده بود.نمیدونست چرا اون کارو کرده گیج بود.احساساتش باهم قاطی شده بودن.نتونسته بود جوابه مشته اون نفله دوتیکه ای رو بده حتما بعدا تلافیش رو سرش در میاورد.احساس میکرد به اون نفله حسادت میکنه میدوریا اونو دوست داره باهاش خوبه ولی از باکوگو متنفره و میترسه.افکار مختلف به ذهنش حجوم اورده بودن عصبانی بود از خودش از همه میخواست یه جوری حرصشو خالی کنه بلند شد و مشتاشو رویه در و دیوار خالی میکرد تقریبا تمامه دستاش خونی شده بودن ولی بازم ادامه میداد باید خالی میشد.
تودوروکی تقریبا کله مدرسه رو گشته بود ولی اثری از کلم بروکلیش نبود عصبی بود نباید اونجوری باهاش حرف میزد ولی صحنه بوسه اون با باکوگو مدام جلو چشمش میومد و نتونسته بود خودشو کنترل کنه.با خیاله اینکه میدوریا رفته خونه بیخیال گشتن شد و تصمیم گرفت بره خونه فردا هم میتونست با میدوریا حرف بزنه.
.....................................................................میدونم کوتاه بود ولی قول میدم زود پارته بعدی رو اپ کنم
جایی چیز دستی داشتم بگید
لاو یو❤️
YOU ARE READING
ʟᴏᴠᴇʟʏ ɪɴᴇᴘᴛ(ʙᴀᴋᴜᴅᴇᴋᴜ)
Romanceمیدوریا دانش اموزش 17 ساله ای که بخاطر جثه ریزش همیشه تو مدرسه مورد آزار و اذیت و قلدری باکوگو وهم کلاسی هاش قرار میگیره.چی میشه اگه یهو باکوگو حس کنه عاشق این پسره ؟؟ دوستان این داستان یه خورده کلیشه ای و کار اول من هست پس اگه دوست ندارید و ادم ای...