37

1.4K 232 38
                                    

کیا روی تختش دراز کشیده بود و به صدای خروج اکسیژن از کپسول گوش میداد. چند روزی که گذشته بود فقط تلفنی با آرتان حرف زده بود و دلش براش تنگ شده بود. همین چند دقیقه‌ی پیش بهش پیام داده بود و میدونست سر کاره و نمیخواست مزاحمش بشه.

میترسید اتفاقی بیوفته و خوشحالی این چند روزش از بین بره. احتمالاً امشب، شب خوبی براش نمیشد چون طبق معمول خانواده‌ی جمشیدی دور هم جمع میشدن و کیا از دیدشون تافته‌ای جدا بافته بود و غریبه حساب میشد. همه میخواستن شب کنار هم باشن و این یعنی تا خوده صبح همهمه و حرف‌های تکراری و تیکه و کنایه به کیا و بعد از اون، تعریف خاطره‌های گذشته.

میدونست اگه از آرتان خواهش کنه تا دنبالش بیاد قبول میکنه اما پدری و مادریش ناراحت میشدن؛ اما دلش نمیخواد حال خوبش خراب بشه. با شک و تردید دستش رو سمت گوشیش برد و پیامی به دوست پسرش فرستاد.

((میشه امشب همدیگر رو ببینیم؟ میشه شب پیشت بمونم؟))

ارسال کرد و بعد لبش رو به دندون گرفت. نکنه آرتان اشتباه برداشت کنه... منظورش از شب موندن فقط فرار از خانواده و فامیلش بود نه بیشتر. با استرس لبش و جویید و پیام دیگه‌ای ارسال کرد.

(( منظورم اون نبودااا. ))

منتظر نشست و جوابی از سمت آرتان نیومد. حتماً جلسه‌ کاریش تموم نشده. بلند شد و ماسک اکسیژنش رو درآورد و از اتاقش بیرون رفت. به پذیرایی رسید و دید مادربزرگش کتابی توی دستشه و روی مبل نشسته.

-سلام.

-نه کیا جان. امشب فرار نمیکنی.

-تقریباً قرارم رو گذاشتم. شبم نمیام.

-شما اجازه‌ی این کار رو نداری پسرم.

-مادری... من واقعاً حالم خوبه و نمیخوام چیزی خرابش کنه پس جدی جدی شب خونه نیستم.

-کجا میخوای بمونی؟

-پیش آرتان.

-زشته‌ بری خونه‌ی مردم.

-دوستمه.

-دیانکم... من و پدربزرگت میخوایم امشب در مورد موضوع مهمی حرف بزنیم.

-خب همین الان بهم بگو.

-کیا جان برای چی لج میکنی؟

کیا حوصله‌ی بحث نداشت آهی کشید و به چشم‌های مادربزرگش خیره شد.

-چون دیگه نمیتونم تحمل کنم. نمیخوام توی جمعی که اذیت میشم باشم. دیگه به خودم ظلم نمیکنم. فکر کنم به سنی رسیدم که اجازه نگیرم و فقط خبر بدم. خیلی دوست دارم خیلی برات احترام قائلم ولی امشب بین بچه‌ها و نوه هات نمی‌مونم.

مادریش بلند شد و آروم بغلش کرد و به صحبتشون ادامه داد.
-خوشحالم داری یاد میگیری از خودت دفاع کنی و حرفت رو بزنی عزیزکم. شب برو ولی فردا صبح زود برگرد. حداقل صبحونه دور هم باشیم. بخاطر من بیا باشه دیانکم؟

کفن پوشWhere stories live. Discover now