48

1.3K 231 38
                                    

کیا لبخند زد و زمزمه کرد.

-کامل شد... بالاخره امضاهام کامل شد.

درب آشپزخونه کامل باز شد و خسرو با اخم بیرون اومد و کیا در جعبه‌ی کفنش رو بست و صورتش رو پاک کرد و پشت سرش کاووس بیرون اومد و حرف زد.

-چی کار میکنین؟

حاجی جمشیدی خیلی خشک و جدی جواب داد.

-همینم مونده به بچه‌خودم جواب پس بدم. سرتون تو زندگی خودتون باشه. کم مونده صبح بشه برین بِکَپین دیگه.

صدای زنگ بلند تلفن خونه بلند و خورشید بانو سمت تلفن رفت. برای کیا عجیب بود. سابقه نداشت کسی این وقت زنگ بزنه.

مادریش با چهره‌ی ناراحت و افسرده برگشت و صدای گیسو که از پله‌ها پایین میومد بلند شد.

-کی بود زنگ میزد؟ شما مگه خواب ندارین یه بند صدای حرف زدن میاد.

-شوهر عمتون دیروز تصادف کرده و فوت کرده.

خورشید بانو گفت و حاجی جمشیدی بی‌خیال جواب داد.

-نود و چهار سالش بود. اون وقت با تصادف مُرد؟ مرتیکه خواهر منو بدبخت کرد.

خورشید نیشگون ریزی از بازوی همسرش گرفت و محمد به حرفش ادامه داد.

-اگه اسم خواهر خدابیامرزم وسط نبود ختمش هم نمی‌رفتم. مُرد که مُرد. مرتیکه بی‌بخار بی‌عرضه یه خاطره خوش از خودش نساخته اون وقت خانوم ما انتظار داره احترامش هم نگه دارم. گور خودش و پدرش.

-محمد! جلوی بچه‌ها اینجوری نگو.

حاجی جمشیدی به پسراش اشاره کرد و جواب داد

-این بچست؟ این یکی بچست؟ اینا خرس گندن. دخترام هم ماشالله خودشون عقل و شعور دارن این نره خرا ندارن؛ حرف منم روی مخشون تأثیر نداره.

کاووس با اخم پدرش رو صدا کرد و اون بیخیال شونه‌هاش رو بالا انداخت و دستش رو روی شونه‌ی کیا گذاشت و به عقب هُلش داد.

-تو برو بخواب. جعبه به دست اینجا وایسادی. اون عن آقا اینقدر ارزش نداره به مراسمش بیای. برو بخواب بچه.

کیا ابرو‌هاش بالا رفت و سرتکون داد و به اتاقش برگشت.

برای لحظه‌ای ترسید که وقتی خودش از این دنیا رفت اینجوری پشت سرش حرف بزنن. یعنی یه نفر چقدر میتونه بی خِیر باشه ‌که بعد مرگش کسی واکنشی نشون نده.

جعبه‌ی کفنش رو باز کرد و با آرامش تک تک امضا‌هاش رو شمرد و وقتی به عدد چهل رسید؛ لبخند زد و از ذوق زیاد دستش رو جلوی دهنش نگه داشت. مثل یه خوابه قشنگه... خوابی که براش سخته باورش.

بخاطر این امضاها مسافرت های زیادی رفت و با آدم‌های مختلفی آشنا شد و حتی بهترین مرد دنیا همدم تنهاییش شد. اگه کفنش نبود هیچ وقت آرتانش رو نمیدید. از زیر بالشش قفل کوچیکی رو برداشت و به در جعبه زد و قفلش کرد و کلیدی که پایینش بود رو به دستبندش وصل کرد و قسم خورد تا مرگش بازش نکنه و وقتی باز بشه که از دنیا رفته و کفن‌پوش شده.

کفن پوشWhere stories live. Discover now