آرتان روی صندلی منتظر نشسته بود و حس میکرد دنیا روی سرش خراب شده. صدای مردِ کناری به گوشش رسید.
-مرتیکه میگم بچم مُرده تو دنبال اجارهخونهای؟ خدا ازت نگذره دو روز دندون رو جیگر بذار...
آرتان میخواست سمتش بره تا شاید بتونه کمکی بکنه که آراس دستی به شونهی دوستش کشید و با صدای آرومی حرف زد.
-خطر رفع شد. بیدار که شد میتونی ببینیش.
آرتان با دل گرفته حرف زد.
-آراس... یه لشکر آدم توی اون خونه بودم اون وقت کیا تنها بود. چه جوری دلشون اومد؟
-آدما باهم فرق دارن. عمو حامد رفت خونه؟
-آره سگِ کیا رو برد خونهی خودمون. دلم نمیاد بذارم کیا برگرده تو اون خونه. جونشو میگیرن. میدونم طاقت نداره.
-باید به خانوادش در هر صورت خبر بدیم. اگه یقهی لباسش نسوخته بود نمیفهمیدیم توی ریههاش دود رفته. آرتان شک دارم به موقع براش ریه پیدا بشه. زیاد وقت نداره.
-اگه... اگه براش ریه بخرم چی؟
-بازار سیاه جای ترسناکیه. جدا از این... فکر میکنی کیا دلش میاد ریههای کسی که کشتنش و اعضای بدنش رو دزدیدن توی سینش بذاریم؟
-معلومه که قبول نمیکنه اما... نمیتونه کم بیاره... باید زنده بمونه.
-ماهیچههاش دارن تحلیل میرن. ریههاش کفاف بدنش رو نمیده. حالا بخاطر تومور ریههاش، قلبش تحت فشاره. پیوند زندگیشو نجات میده. فقط باید دعا کنیم تا معجزه بشه.
صدای سوپروایزر بخش توجهشون رو جلب کرد.
-خوده معجزست. بیست و دو سالشه. همه چیزش به کیا میخوره.
آراس با آرامش حرف زد.
-خانوم نوروزی چی شده؟
-یه دختره... از پشت موتور افتاده نصف سرش رفته. مرگ مغزیه. اعضای بدنش سالمه. حتی سایز ریههاش هم مناسب کیاست.
آرتان دلیل نگرانی چشمهای زن رو نمیفهمید و حرف زد.
-مشکلی هست نه؟
-کارت اهدای عضو نداره خانوادش هم رضایت نمیدن به اهدا.
-من باهاشون حرف میزنم. راضیشون میکنم.
آراس جواب داد.
-خیلی خب. ما حلش میکنیم فقط به کیا چیزی نگیم. نمیخوام بیدلیل امیدوار بشه. وقتی مطمئن شدیم بهش میگیم و انشالله خوب میشه. برای پیوند رضایت خانوادهی کیا رو هم میخوایم.
خانوم نوروزی صداش رو پایین آورد و حرف زد.
-واقعاً فکر میکنی الان رضایت مهمه؟! همهی کادر بیمارستان بخاطر کیا هر کاری میکنن. این بچه اینجا بزرگ شده.
YOU ARE READING
کفن پوش
Romance[COMPLETE]by saba2079 ((میگن اگه چهل نفر کفن یکی رو امضا کنن میره بهشت. ولی من میگم اگه تو کنارم باشی دنیام بهشت میشه.)) اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد یه سر بزنید♡