پارت ۲

58 17 7
                                    

ساعت ۱۰ شده بود وهنوز هم خبری از کریس نبود نه تنها کریس چان و بکهیون هم جوابش رو نمی دادن نگران شد و دوباره تماس اما فایده ای نداشت،
با گریه از جاش بلند شد و پایین رفت برای تاکسی دست تکون داد و سوار شد.
ییشینگ:عمارت الماس برو سریع.
راننده:چشم آقا.
با رسیدن به ورودی عمارت سریع پیاده شد و به راننده گفت تا منتظرش بمونه به یکی بگه بیاد حساب کنه چون همه  وسایلش رو جا گذاشته بود
بادیگارد به محض شناختنش در رو باز کرد و سریع دوید تا راهنماییش کنه.

ییشینگ:کریس کجاست ؟

بادیگارد:ارباب خونه هستن

ییشینگ:چیزی شده؟

بادیگارد:نه بفرمایید داخل

از پله ها بالا رفت و با رسیدن به اتاق کارش در رو باز کرد اما اتاق خالی بود.
به سمت اتاق خوابش رفت و بی معطلی در رو باز کرد.
ییشینگ:کریس عزیزم من..
و چشمهاش چیزی رو دید که هرگز نمی‌خواست ببینتش،دختری بغل کریس روی تخت خوابیده بود و با دیدن ییشینگ سریع روی تخت نشست و بالاتنه برهنش رو با ملحفه تخت پوشوند ،کریس با صدای در و جیغ دختر گیج بلند شد و نگاهی به اطرافش انداخت.
دختر:این چه وضعیه با چه اجازه ای سرتو انداختی اومدی داخل؟گمشو بیرون

کریس که حالا یکم به خودش اومده بود بلند شد و شینگ رو دید که فقط بهش نگاه میکرد و اشکهاش می‌ریخت اما لبخند میزد.

کریس:شینگ کی اومدی؟آخ سرم درد می‌کنه
چرا گریه میکنی؟من..
وبا رفتن شینگ اخمهاش رو تو هم کشید و متوجه وضعیت خودش شد،
بدون هیچ لباسی وبا چند جای رژ لب روی بدنش دختری رو دید که داره بهش میخنده و وضعیتش مث خودش.
کریس:تو کی هستی این اینا چیه ؟

دختر:عاو ارباب داد نزن گوشم درد گرفت خودت شروعش کردی الحق که ییشینگ انتخاب خوبی داره کارت تو تخت درسته
کاش میتونست لذتشو ببره اما خب نمیتونه.

کریس:تو کی هستی؟ هرزه کثیف گمشو بیرون .

و خودش بلند شد تا لباسش رو بپوشه.
پیراهن سفیدی رو پیدا کرد وبا شلوار مشکیش پوشید بیرون دوید تا به شینگ برسه.
چان:چیشده؟ ییشینگ چرا داشت گریه میکرد؟ اتفاقی افتاده؟
کریس:خفه شو تو حواست کجاست که این وضع درست شده؟کدوم گوری بودی که نفهمیدی شینگ برگشته ؟اون هرزه کیه تو تخ...
سرش گیج رفت که چان گرفتش بادیگارد با بطری آبی سر رسید و به دستش داد .
چان:هعی اروم باش هرزه کیه ؟من نمیدونستم از ییبو شنیدم که برگشته من با بک بودم رفته بودیم دریا و گوشی هامون تو ماشین بود.
کریس: ببین اونی که تو اتاقمه زنده می‌خوام نزار بره بیرون.
چان:باشه من بهش رسیدگی میکنم بکهیون رو فرستادم دنبال شینگ نگران نباش باهاش در تماس باش.
کمی از آب خورد و سوار بی ام دبلیو مشکی شد تا بره دنبالش.

کریس:کجاست ؟ویلاشه؟حالش چطوره؟

بکهیون:آره رفت ویلای خودش نمی‌دونم صدایی از داخل نمیاد در میزنم ولی جواب نمیده همه درا رو هم بسته.
کریس:باشه الان خودم میام،چن نفر همراهت هست؟
بکهیون:۳نفر
پاش رو روی پدال گاز گذاشت.

چند کیلومتر اون طرف تر شینگ بود که به محض رسیدن کنار مبل نشسته و جلوی دهنش رو گرفته بود و گریه میکرد درست مثل موقعی که پدرش مست میومد خونه و قایم میشد و بخاطر جیغ های مادرش یواشکی گریه میکرد،
چیزی رو دید که آرزو میکرد بمیره ولی نبینه که کریس ولش میکنه.
با صدای مشتی که به در خورد از جا پرید و ترسیده به در زل زد.
بکهیون:درو باز نمیکنه ،من خیلی در زدم
کریس:مگه دست خودشه
و جلو رفت و به در کوبید.
کریس:ییشینگ درو باز کن زود باش
اون چیزی که دیدی درست نیست باز کن این لامصبو بزار توضیح بدم باز کن.

و بی وقفه مشت میزد.

کریس:باز نمیکنی نه؟من انقدر به نظرت حقیرم که با اون هرزه ولت کنم؟
اسلحشو بیرون کشید و تیری رو رها کرد که صدای بلندی بجا گذاشت.
ییشنگ ترسیده بلند شد و در رو باز کرد هرچقدر هم که سعی  میکرد نمیتونست منکر ترسش از کریس بشه
دماغش رو بالا کشید و اشک هاش رو با پشت دست پاک کرد
ییشینگ:چی میخوای ؟کمتر عذابم بده برو.

خواست در رو ببنده که کریس در رو هل داد وکشیدش داخل
در رو بست و با صورت کوبوندش به دیوار.

کریس:چیه؟چته؟با چه جرعتی درو روی من باز نمیکنی ؟هان انقد پر دل و جرعت شدی؟

زمزمه حرفهای کریس توی گوشش اونم با صدای آروم و نفسهای داغ اشکهاش رو بیشتر درآورد و لرزی به بدنش انداخت.

کریس:جواب بده، من انقد بنظرت حقیر و پستم که با یه هرزه هرجایی بخوابم و بهت خیانت کنم اونم به رابطه ای که هرگز سکسی رو به اجبار باهات نمی‌خواستم
چون اونقدر میخواستمت که فقط خنده هات آرومم میکرد،اونوقت تو ۶ماه بی خبر گذاشتی رفتی و هر بار فقط با یه پیام یا چت ساده دلتنگی منو حل کردی، بازم بیخبر اومدی یه چیزی دیدی و قضاوت خودتو شروع کردی اون فکر مزخرفت که فقط بخاطر سکس باهاتم ولی چون نمیتونی منم تو یکی دیگه خالی کردم
ها درسته؟جواب بده حرف بزن.

ییشینگ:من برای رفتنم دلیل داشتم،
اگه غیره این چیزی که میگی هست خب ثابتش کن با اون دختر نخوابیدی و خودتو توش خالی نکردی چون دقیقا ۲ساعت پیش فهمیدم که همون فکر مزخرف داره درست از آب در میاد.

درسته که سعی کرد حرف هاش رو بدون ترسی بگه اما نمیتونست خودش رو گول بزنه.
کریس:خیله خب پس بزار ثابت کنم امیدوارم که تحمل داشته باشی.

کریس:خیله خب پس بزار ثابت کنم امیدوارم که تحمل داشته باشی

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
بهم اعتماد کنOù les histoires vivent. Découvrez maintenant