*پارک بی اسم* part 2

67 37 13
                                    

~دیگه چـ..چی میبینی؟
+اون یه حقه بازه من اینجا پول میبینم که دو حالت داره ، یا واسه پولت بهت نزدیک شده یا....
~ یا ؟
+یا بخاطر اینکه یکی دیگه پولش بیشتره گول میخوره و پخ پخ دختر با بهت بهش خیره شد. 

با خارج شدن از خونه لبخند پر افتخاری به خودش زد  و خودش رو مستحق یک شام حسابی دونست .
دستاش رو پشت گردنش گذاشت و با سرخوشی سمت خونه راه افتاد. 
بکهیون داشت پیاده میرفت.

اوه! 

این اصلا به این معنی نیست که بکهیون علاقه به پیاده روی داره! 

یا چون خوش حاله تصمیم گرفته پیاده بره ، نه! 
چون کارت بانکیش رو لای همون شلوار صورتی و لباس های دیگه تو ماشین لباس شویی انداخته بود و خب متاسفانه مثل همیشه توصیه های دوست عزیزش رو به ناحیه ی  مقدسش گرفته بود. 
چون ماشین لباس شویی خراب بود ، اب به داخل سیم هاش نفوذ کرده بود و هم کارت بانکیش به فاک میره. 

از شدت گشادی هنوز برای درست کردن کارتش به بانک مراجعه نکرده بود. 

اروم قدم هاش رو سمت خونه کشید. 
امروز هیچ اتفاقی نمیتونست حال بکهیون رو بد کنه. 
چه دیدن مستقیم رابطه ی جنسی دو تا سگ تو کوچه ی کناریش و چه پاچیده شدن اب لجنی که ، از بارون دیشب تولید شده ، توسط موتور رو لباس   والی عزیزش البته!
دیدن اون پیرزن فضول که جز هیچ ها حساب نمیشه ، درسته ؟
با دیدن خانوم چویی که بکهیون آجوما صداش میکرد لبخندش جوری محو شد که انگار لبهاش سال هاست به لبخند باز نشده. 

+آ...اجوما؟

~ بکهیونا اجارت عقب افتاده حواست هست ؟ نکنه دوست داری به پدرت....

بکهیون وحشت زده پرید وسط حرف خانوم چویی
+نـــه! نه آجوما تو این کارو نمیکنی من .... من اخره هفته پولت و میدم باشه؟ کارت بانکیم افتاد تو ماشین لباس شویی یکم طول میکشه ، خب ؟ پیرزن با نازک کردن پشت چشمی ، سمت دره قهوه ای خونش چرخید. 

+کیونگی؟

" هی . زنده ای؟

+ناراحتی برم بمیرم جنازم برگرده
"عجوزه جلوت و گرفت باز؟
بکهیون بی حال سر تکون داد. 
+با اون نوه ی الاغش....
"ارزش نداره... بیا درموردش حرف نزنیم
بکهیون با سر تایید کرد. 
+کیونگ یه پولی چیزی جور کن دهن این زن رو ببندیم. 
"باشـ....هی هی صب کن ببینم
کیونگسو با اخم سمت بکهیون خیز برداشت. 
"مگه همین الان از اون دختره چی بود اسم سیون ، سون ، ساون ، اها سویون ، کیم سویون... مگه ازش پول نگرفتی ؟
بکهیون با به یاد اوردن گندی که زده نفسش رو حبس کرد. 
" بککککک لعنت بهت ، لعنت به گند کاریات من اون پول و لازم داشتم.
کیونگسو موهاش رو چنگ زد و رو زمین نشست. 
+هی هی کیونگ اروم باش خب؟ بکهیون هول سمتش رفت. 
+ببین من که همش و خرج نکردم. 
اب دهنش رو قورت داد و دست های لرزونش رو به سمت کیونگسو دراز کرد تا بتونه توجهش رو جلب کنه . 
+یادته بهت گفتم دوستم ماشین و لازم داشت نامزدش و ببره مسافرت ولی هنوز پس نیاوردن؟
"خب؟
+و یادته چند وقت پیش من دستم شکسته بود؟
کیونگسو با چیده شدنه تیکه های پازل تو مغزش که به استدلال تصادف  بکهیون ، با ماشین یه بد بخت میرسید ، با یه جهش خودش رو روی بکهیون پرت کرد. 
" تو چه گوهی خوردیییییییییییی بک ، من از دست تو خودمو میکشم ، نه اصلا چرا خودمو بکشم!! تو رو میکشم عوضی بی خاصیت ،علف هرز

با کشیده شدن موهای بکهیون ، صدای عربده بلندی ساختمون رو به لرزه  در اورد.

+عوضی من که کاری نکردم همش اتفاق بود .

کیونگسو از رو شکم بکهیون بلند شد و دستی رو صورتش کشید. 

" چرا انقد گند میزنی ؟
+کیونگسویا همشو خرج نکردم که
بکهیون مظلوم خودش رو روی مبل جمع کرد و قسمتی از سرش رو که مورد تجاوز دست های کیونگسو قرار گرفته بود رو اروم ماساژ داد .

"چقد مونده ؟

+100 دلار

"خدای من..... تا یه هفته جلو چشمم نباش بک

بکهیون زود خودش رو از جلو چشم کیونگسو دور کرد.
دوست مهربونش اگه واقعا عصبانی میشد باهاش تابلو فرش درست میکرد و بخاطر این هنر نمایی جاییزه بهترین فرش دست بافت با پوست انسان رو میگرفت. 
ولی باید سهم دوستشو با تکی کار کردن در میاورد . 
حق کیونگ نبود که بخاطر دوستیش با بکهیون این بلا ها سرش بیاد.
فعلا باید به مغزش فشار میاورد تا ببینه پوله اون عجوزه رو از کجا باید جور کنه....



روز اخره هفته مثل باد سر رسید.
و بکهیونی که اجازه داشت با کیونگسو حرف بزنه ، رو مبل لم داده بود و سعی میکرد با کنترل کمرش رو بخارونه. 
" الان میخوای چیکار کنی؟
+کارت بانکیم درست شده به اندازه ی اجاره ی این ماه و سه ماه دیگه وخورد و خوراکمون تا اخره سال کفاف میده .
"یه جوری میگه اخر سال انگار اوایل بهاریم.... باید زود تر یه جای جدید پیدا کنیم، تو ام که میگفتی واسه راحت شدن از دست عجوزه میخوای پول جمع کنی بریم یه خونه ی دیگه بگیریم ، بجمب  چند تا جای مطمئن پیدا کن بریم واسه فالگیری و اینا 
با شنیدن صدای در کیونگسو خودش رو به در رسوند. 
و قبل باز کردن در زمزمه کرد: 
"نمیدونم چرا همیشه ازش میترسم
"سلام خانوم چویی
~ سلام پسرم 
"بفرمایین پوله اجاره ی این ماهه ببخشید اگه دیر شد. 
زن بعد از گرفتن پول لبخند مهربونی زد و سره کیونگسو رو نوازش کرد. 
~ ممنون پسرم ، آیگووووو تو خیلی با نمک و کیوتی.
با خنده لپ کیونگسو رو میکشد و ول نمیکرد. 
" اینجوری نگید خانوم چویی شما لطف دارین ، من خجالت میکشم .
و سعی کرد با خنده لپ درد ناکش رو از چنگول های اون پیرزن ترسناک دربیاره. 
پیرزن بعد کلی حرف زدن که کیونگسو بخاطر درد شدید تو ناحیه لپش ، اصلا متوجه هیچ کودوم نشده بود با یه خداحافظی سمت خونش رفت. 
+آیگوووووو تو خیلی با نمکی کیونگ شی
با یک حرکت سمت کیونگسو پرید و سعی کرد صدای خانوم چویی رو تقلید کنه. 

+اوپا با اینکه ازت بزرگ ترم ولی باهام قرار بذار

با عوق کیونگسو به قدری از شدت خنده رو زمین قل میخورد، که اگه کسی از دور میدید بی شک فکر میکرد بکهیون تشنج کرده !!!
" بسه میمون جمع کن خودتو
با چشم غره ی غلیظی سمت تلوزیون رفت. 
ولی با شنیدن صدای اهنگ پلنگ صورتی از سمت اتاق بکهیون صداش  رو بالا برد. 
" هوی گوشیت داره زنگ میزنه
بکهیون بعد از تکون دادنه کونش با اهنگ پلنگ صورتی که هیچ شباهتی با ریتم اهنگ نداشت ، سمت اتاق راه افتاد. 
+الو؟
-آقای بیون بکهیون؟
با شنیدن صدای کلفتی پشت خط بدنش محسوس لرزید. 
+بله خودمم 
-اهان پس اونی که گند زده به زندگیم تویی  بکهیون با گیجی به دیواره به روییش خیره شد. 
+من متوجه حرفاتون نمیشم آقا ...
-حالیت میکنم عوضی ، دره خونت و باز کن تا بهت بفهمونم
بکهیون یک باره دیگه برای مطمعن شدن از نشناختن،  به شماره ی ناشناس خیره شد و سمت در رفت. 
+کیونگی
"چته
+میدونی ، خب راستش یکی پشته دره میگه در و باز کنم
با کوبیده شدن در سمت کیونگسو چرخید. 
+گفت من عوضیم و حالیمم میکنه
کیونگسو گیج نگاش کرد. 
" برو در و باز کن تا اون عجوزه خبردار نشده
بکهیون به سرعت بعد از سبک سنگین کردن اینکه بهتره بمیره و در بد  ترین حالتی که ممکنه براش اتفاق بیوفته،  به شکل  درد ناکی توسط سگای هاسکی جر بخوره رو قبول میکنه ، یا خبردار شدن پدرش از اوضاع الانش ، و بعد از تصمیم گیری به سرعت سمت در دویید. 
+تو برو تو اتاق اگه اوضاع جدی شد از بالکن بپر رو پشت بوم. 
کیونگسو بعد از تکون دادن سرش سمت اتاق رفت. 
بکهیون به سرعت در و باز کرد. 
-اقای بیون با زندگیه بقیه بازی کرد واست راحته نه ؟
(پشمام پسره چه قد بلندی داره یا خدا چه چهار شونه ، گاد کیل می .....اخم رو صورتش چه جذابه ، لعنت چه صدای بم و گیرایی داره دوس دارم دستمو کنم تو چشمای درشت و خوش حالتش)
چانیول با خودن ذهن پسره رو به روش با نیشخند بهش خیره شد. 
+هووووو مرتیکه دراز چته صدای نکر تو انداختی تو سرت فکر کردی چون نردبونی و چشات عین وزغه و اندازه ی غولی هیچی بهت نمیگم ؟       هیشکی زورش به من نمیرسه آقا ی نسبتا محترم چانیول با شوک بهش خیره شد. 
این پسره مگه الان تا حد مرگ با دیدن جذابیتاش تو دلش تحسینش نکرده بود ؟ الان چه مرگش بود ؟
با حرص بکهیون رو داخل خونه هول داد و در و بست
(واو دستاش چقد بزرگن ، خدای من رگای برجستش رو ببین)
+کجا عین یابو سرت و انداختی با دستت که اندازه پنجه خرسه هولم میدی مردک متجاوز
چانیول با این همه ضد و نقیض بودن افکار پسر رو به روش عصبی تر شد و با اخم به حرف اومد .
-عوضی تو ی لعنتی..... اون چرت و پرتا چی بود به دوست دخترم گفتی  ها؟ که من با یه پسر رابطه دارم اره؟ خوشت میاد گند بزنی به ابروی بقیه؟ به ایندشون ؟
(اوبس!! این دوست پسره کودومشونه؟ بذار ببینم اون دختره که چون دماغش گنده بود اومده بود پیشم؟ نه نه امکان نداره اون اصلا قضیش به دوست پسر ربطی نداشت ... یعنی ... ممکنه دختر چشم آبیه باشه ؟)
چانیول با خودش فکر کرد: 
این چه عوضی ایِ یعنی رابطه ی چندین نفر و خراب کرده؟ با پوزخند تحقیر امیزی سر تا پاش رو از نظر گذروند. 
+اوه شما دوست پسرشین؟
-دوست پسره کیم؟
واسه رو کردن دروغ اون پسره هر کاری میکرد. 
چی فکر کرده پیشه خودش؟
چانیول تنها شانسش و واسه داشتن یه زندگیه عادی با یه دختر پولدار و از دست داده بود . میشد گفت در حال حاضر بجز شلوار پاش چیزی برای از  دست دادن نداره. 
+یااا تو خودتم نمیدونی دوس پسر کیی اون وقت از من میپرسی؟
-کیم سویون
(شت واقعا بد بخت شدم ، اه دختره ی نچسبه چشم رنگی میمردی به اون دوس پسره فاکرت که خیلیم جذابه و لباشم به شدت خوردنیه چیزی نگی و عین ادم ازش جدا شی ؟ به من چه که تو فال  قهوت طبق چیزایی که  من یاد گرفته بودم یه پسر پیشه دوس پسرت بود ؟ تازه به نظرم خیلیم  کیوت میومد هایش)
با شنیدن لفظ خوردنی لب هاشو تو دهنش کشید. 
جدا این پسر تو ذهنش خیلی بیشتر حرف میزد و خیلیم وراج بود ... و حتی منحرف !
بکهیون لب هاشو تکون داد تا حرفی بزنه .
+آقای پارک باید به عرضتون برسونم که من فقط شغلمو انجام دادم و پولم رو گرفتم به مشتریامم گفتم که من بعد هیچ مشاوره یا فال قهوه ای  مجددا باهاشون ملاقات نمیکنم امیدوارم درک کنین .
چانیول با عصبانیت یقه ی بکهیون رو چسبید .
(فاکککککک از جلو جذاب تره چشاش چقد برق میزنه انگار تو چشاش چند تا لوستر روشن کردن)

این پسره دیوونه ای چیزی بود ؟ قرار نبود با دیدن چشم های عصبانیش ، پسر جلوش اینجوری ذوق کنه ، قرار بود بترسه
-مستر بیون لطفا بجای بافتن اراجیفی از جمله شغلته و اینا ، گندی که زدی رو جمع کن... ما مراسم ازدواجمون اخره ماه آینده بود و تو ی لعنتی گند زدی بهش
+ازم چی میخوای؟
-درستش کن
+ولی اقای .... آ اسمتون؟
-پارک
+آقای پارک من واقعا تو فال قهوه ی دوس دختره لعنتی شما یه پسر دیدم 
چانیول با عصبانیت پسر جلوش رو جوری هول که به دیوار برخورد کرد. 
(هایش مرتیکه جذاب کلم درد گرفت)
  چانیول چشماشو چرخوند. 
+اقای پارک من نمیتونم دوباره اون خانوم و ملاقات کنم ولی اگه کاری واستون از دستم بر بیاد دریغ نمیکنم. 
بکهیون با دلخوری حرفش رو زد و به سمت پذیرایی رفت. 
+فعلا بیا بشین آقای پارک
(فاکر)
چانیول با حرفی که تو ذهن بکهیون زده شد موهاش رو کشید و سمت کاناپه رفت .
+چی میل دارین ؟
-قهوه
بکهیون در حالی که سرش رو اروم تکون میداد گفت: 
+تموم کردیم
-ابمیوه؟
+کیونـ ...آاا چیزه... گربم  .. کیون دیروز همش و خورد. 

(فاک کم مونده بود اسم کیونگسو رو بگما ، ممکن بود اونم تو دردسر بیوفته البته امیدوارم انقد فاکر باشه که تو کلش به جای مغز دیک داشته باشه و سوتی ضایمو نفهمه)
چانیول به افکاره کودکانش پوزخندی زد. 
-آب ؟
+آب ساختمون یه یک ساعتیه که قطعه
(شت بکهیون گند زدی لال بشی چیزی ازت کم نمیشه که ، مجبوری انقدر چرت و پرت بهم ببافی؟)
-خب اقای بیون گفتی میخوای جبران کنی واسم هوم ؟ بکهیون جدی نشست رو مبل و دست هاش و تو هم گره کرد. 
+بله
-من شبا خونه ی دوست دخترم میخوابیدم
(پشمام چه علاف و چتر بازی بوده که خونه ی دوست دخترش پلاس بوده مرتیکه جذاب ، منم بودم بهش جای خواب میدادم)
+و از من چه کاری ساختس ؟
-واسم جای خواب جور کنی؟
(غلط کردم جا نمیدادم... اگه بهش بگم من خودمم با بد بختی اینجام ، هر  ماه اون عجوزه ی ترسناک گزارشام و کفه دسته بابام میذاره و هر روز با  نگاهش که فک میکنه روش کراشم ، صد بار منو لخت و عریان میکنه و توهم میزنه شوگر مامیه فک نمیکنه دیوونم؟ وایییی کیونگسو رو چیکار کنم ،من این یارو پارک و که حتی نمیدونم اسمش چیه نمیتونم تو خونه نگه دارم ، اوه نه ، شت چهارشنبه میخواد بره روستا پیشه ننه باباش)
چانیول با شنیدن حرفای مغز بک دستشو جلوی دهنش گذاشت تا خندش بلند نشه .
بکهیون لب هاش رو تو دهنش کشید به جلو خم شد  و صداش رو کمی صاف کرد . 
+تا الان کجا بودی ؟ ینی منظورم اینکه تو این سه چهار روزه کودوم جهنَـ ....جایی میموندی .
-هتل ، و در حال حاضر پول ندارم
(عالی شد بیون بکهیون به فاک رفتن توسط زندگی و تبریک میگم شاید در اینده بچه ام از زندگی زاییدی)
+میگم .... مشکلی نداری اینجا بمونی؟
(اینجا از سرشم زیادیه.....ولی....اگه اون پیرزنه عجوزه بفهمه یکیو اوردم حتما به بابام میگه ، باید به پارک بی اسم بگم از پشت بوم رفت و امد کنه) چانیول نگاهش رو سمت سقف برد .
- بهتر از هیچیه
+میگم میتونی از پشت بوم....
چانیول پرید وسط حرفش واقعا این پسره یه تختش کم بود ؟ دیوونه ای چیزی بود ؟
کودوم ادم عاقلی از پشت بوم رفت و آمد میکنه ؟ مرتیکه بی عقل
- هی هی هی نمیخوای که از پشت بوم برم بیام؟
خب به هر حال پارک چانیول با بهم خوردن ازدواجش خیلی چیز ها رو از  دست داد و اذیت کردنه این بچه دماغو شاید ، تائکید میکنم ، شاید از حرصش رو خالی کنه. 
البته خوندن اون افکار پوچ و چرت و پرت اون خنگول ، خالی از سرگرمی نبود. 
بکهیون دستی رو صورتش کشید. 
(ولش کن بعدا رو مخش راه میرم که از پشت بوم بره بیاد الان باید به  خودم مسلط باشم)
+آقای پارک از کی میخوای اینجا تلپ.... منظورم مستقر عه ، از کی اینجا  میمونی؟
-از همین امروز
+وسیله مسیله ای ، ساکی ، چمدونی ، کیفی هیچی نداری؟ چانیول شونه بالا انداخت .
-از قبل اوردمشون دمه درن بکهیون با بهت بهش نزدیک شد. 
جُدا از اویزون بودن و اعتماد به نفس پسره جلوش ، جِدا چجوری جرعت میکرد وسیلش رو بیرون بذاره؟
-اقای پارک چرا همچین کاری کردی نمیگی میدزدنش؟
+تو ساختمون به این بزرگی کی همچین حماقتی میکنه ؟
بکهیون شونه بالا انداخت و سمت دره ورودی رفت و بعد از باز کردن   در و ندیدن وسیله ای واسه چانیول ابرو بالا انداخت
(کصخل من حتما یه چیزی میدونم که میگم)

A man in a coffee omenOù les histoires vivent. Découvrez maintenant