🏛part 7🏛

1.9K 267 41
                                    

بدون اهمیت دادن به جانگکوکی که با چشمایی که از فرط تعجب 4 برابر شده بودن نگاش میکرد به سمت هال رفت ‌، بالشت رو روی کاناپه انداخت و دراز کشید ، گوشیش رو برداشت و بعد از چک کردنش خاموشش کرد و چشم هاش رو بست .

و این وسط جانگکوک بود که شکست و خرد شد .

♧♧♧♧♧♧

" وکیل کیم !!!! "

با صدا شدن اسمش توسط یوری چشماش رو از نمایشگر روشن کامپیوتر برداشت و به یوری داد .

یوری وقتی تونست توجه تهیونگ رو جلب کنه سبد گلی که توش پر از گل های بنفش رنگ بود رو به طرفش گرفت :

" این از طرف قاضی جئون براتون اومده "

لبخندی زد و دستش رو دراز رو کرد و سبد رو گرفت .

" ممنونم .... یوری شی "

به سبد توی دست هاش نگاه کرد و کارتی که روی اون بود رو برداشت :

امیدوارم ازدواجمون انقدر دوام داشته باشه تا بتونم تا آخرین روز زندگیم توی این روز بهت گل بدم

سالگرد ازدواجمون مبارک

کارت رو توی گل ها گذاشت و سبد گل رو هم روی میز و بغل دستش ، و بدون توجه به زمزمه های اطرافش سراغ کارش برگشت .

بعد از چند دقیقه تونست سنگینی نگاه کسی رو روی خودش احساس کنه ، می دونست اون فرد کسی جز جانگکوک نیست ، بدون اینکه یه خودش زحمت بالا آوردن چشم هاش رو بده دسته ی سبد گل رو گرفت و اون رو زیر میز انداخت .

با اینکارش صدای همهمه ی همه خوابید و سکوت آزاردهنده ای توی اتاق حکم فرما شد .

جانگکوک اما با همون لحن همیشگی ای که با کارمند هاش صحبت میکرد گفت :

" خب .... می خواستم بگم امروز همتون میتونین زودتر برید "

با این حرف جانگکوک همه با دادی که از خوشحالی میزدند از جاهاشون بلند میشدن و بعد از برداشتن وسایلشون دیوان رو ترک می کردند ، اما اونجا فقط سه نفر مونده بودن :
جانگکوک
تهیونگ
و

.
.
.
.
.

لی جونگ سون

دختری که تازه به دیوان وارد شده بود و همه توی این مدت کوتاه فهمیده بودن که چه آدم خودخواه و حسودیه .

تهیونگ پرونده هاش رو توی کیفش گذاشت ، سیستم رو خاموش کرد و سبد گل رو از زیر میز برداشت .

جانگکوک خوشحال از اینکه تهیونگ سبد گل رو فراموش نکرده به دنبالش رفت .

با رسیدن به پارکینگ قفل مرکزی ماشین رو زد و با قدم هایی بلند تز از تهیونگ به سمت ماشین دوید و در سمت کمک راننده رو برای تهیونگ باز کرد ، اما تهیونگ بدون اینکه حتی نگاهی سمت جانگکوک و در بازه ماشین بکنه به سمت ماشین خودش رفت و سوارش شد .
جانگکوک با تعجب به تهیونگ که به سمت ماشین خودش میرفت نگاه کرد .

■■■■■■■
سلام کلوچه ها ‌....... حالتون چطوره؟؟؟


💔 Other half 💔Where stories live. Discover now