Part 34-35: Clytie & Apollo

1K 179 220
                                    

"دو هفته بعد"
موسیقی بی­کلامی گوش­هاش رو نوازش می­کرد و نت­های آرومش روحش رو به پرواز درمیاوردن، برای راحتی بیش­تر در طراحی همیشه آهنگ­های بی­کلامی می­ذاشت که باعث می­شدن تمرکز بیش­تری داشته باشه و کارهاش رو با آرامش پیش ببره. با شنیدن نت­های پیانو انگشت­های دست چپش بی­‌اختیار روی میز ضرب گرفتن و در اعماق احساسات و افکارش فرو رفت.
آرامش درست مثل پتوی نرمی دور روزهای زندگیش پیچیده شده بود و همه چیز به طرز عجیبی همون طور که می­خواست پیش می­رفت. اونقدر که این موضوع جونگکوک رو می­ترسوند! طوفان اتفاقات هر لحظه ممکن بود زندگیش رو بهم بریزه.

_ویلیام یه لحظه میای؟

با شنیدن صدای دختر از پشت میزش بلند شد، دست­هاش رو بالای سرش کشید تا خستگی نشسته روی تنش کمی از بین بره، نفس عمیقی کشید، با لبخند روی لب­هاش به طرفش رفت و کنارش ایستاد:

_چی شده؟

_چطوره؟

طراحیش رو مردد به پسر نشون داد و بهش خیره شد تا حالت چهره­‌ش رو زیر نظر بگیره.

جونگکوک ابروش رو بالا برد، نگاهی به طراحی نسبتا خوب دختر کرد، تقریبا نزدیک دو هفته می­شد که هیلی به کارگاهشون میومد، چند ساعتی رو کنار پسر به طراحی مشغول می­شد و با رسیدن ساعت هفت بعد از ظهر به طرف خونه­‌ش برمی­گشت. لیسی به لب پایینیش زد، خط­‌هاش رو از نظر گذروند، فرم شکل رو چند باری با طراحیش مقایسه کرد و گفت:

_کارت خوبه! خطات یکم با ترس و لرز کشیده شدن اما فرم ظروفی که کشیدی خیلی خوبن.

همونطور که ایستاده بود، تخته شاسی رو از دختر گرفت، نگاهی به ظرف سفالی روی پارچه انداخت، مداد رو بین انگشت­‌هاش چرخوند و به سرعت طرح اولیه رو به شکل کم رنگ روی کاغذ پیاده کرد. خط­‌هاش آزادانه و بدون ترس روی ورق می­شستن. طراحی رو طوری به راحتی، با اعتماد بنفس و خوب انجام می­داد انگار که در حال نفس کشیدن بود. همین­‌قدر بدیهی...

_حواست به حرکت مچت باشه! برای شروع محدوده طراحیت رو روی کاغذ مشخص کن، به جسم روبروت چند ثانیه خیره شو و فرم اصلیش رو توی ذهنت نگه دار باید ببینی چیزی که روبروته و می­خوای بکشی مکعبه، بیضیه، استوانه­‌ست یا مخروطه! بعد همون رو روی ورق بیار و در ادامه جزئیات بهش اضافه کن. در حال حاضر کلیات مهم­‌تر از جزئیاتن پس زیاد ذهنت رو به اون سمت منحرف نکن.

دستش رو روی شونه­‌ی دختر گذاشت، لبخندی بهش زد و ادامه داد:

_وقتی حس کردی خوب فرمش رو یادت مونده تمرین بعدیت اینه که به کاغذ نگاه نکنی!

_اما...

جونگکوک اخمی بین دو ابروش نشست، دست­‌هاش رو به سینه­‌ش زد و گفت:

_باید به چشمات اجازه بدی که دستات رو توی طراحی ابعاد بیرونی هدایت کنه. مطمئن باش به دردت می­خوره و باعث می­شه اعتماد بنفس پیدا کنی.

Van Gogh was his god! • [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora