شب که میشد من به آسمون خیره ميشدم و به انتظار ماه مینشستم که شاید توام چشمات بهش باشه ، اما تو داشتی برای اون لالایی میخوندی !
***
جیمین درست مقابل آیینه اتاقش ایستاده دستی به کراوات باربری اش کشید .
لبخندی به پسری که در تصویر میدید زد ، برق لب طعم توت فرنگی اش را به لب هایش مالید و ادکلن اهدایی مادرش را به زیر گردن و قسمت های جلویی شکم و سینه اش اسپری کرد .صبح زودتر از همیشه دل از تخت خوابش کنده بود تا بتواند رنگ موهای لختش را عوض کند .
"جیهیونگ بنظرت ژاکت کرم قشنگ تره با خطای قهوه ای یا ژاکت قهوه ای با خطای کرم؟"
جیمین لبخندی تقدیم چهره پر از تلاطم برادرش کرد موهای نرم پسر کوچکتر را نوازش کرد ."تو هر چیزی بپوشی بهت میاد ریک"
"مرسی هیونگ اما امروز باید بهتر از همیشه باشم !"
"اوه خب پس بنظرم بهتره بجای ژاکت هودی بپوشه اونا خیلی بیشتر بهت میان"ریکی به سرعت طرف اتاق شخصی اش عقب گرد کرد و حین دوید" دوست دارم هیونگ "ای گفت .
جیمین لبخندی به زینت چهره شادابش اضافه کرد و کوله اش را برداشت ادکلن گران قیمتی که برای تولد مرد تهیه کرده بود را درونش نهاد و به نوک انگشتانش بوسه ای زد سپس دستش را روی ادکلن کادو پیچ شده قراره داد تا بوسه هایش هم غیر مستقیم تقدیم مرد شود ."هیونگ ؟هیونگی؟"
"دارم میام ریک"
هر دو پسر بر روی صندلی های پشتی لیموزین نشستند و ماشین حرکت کرد .
دو کوچه قبل از دبیرستان ریکی درخواست کرد "آقای ایم لطفا همین جا نگه دارید من پیاده میشم "
جیمین متعجب به دور و اطراف نگاه کرد در این خیابان بجز درخت هایی که بواسطه زمستان خشک و نحیف بودند چیز دیگری به چشم نمیخورد.
"چرا اینجا ریکی؟هوا سرده پیاده روی ممکنه باعث بشه سرما بخوری"
ریکی تک خنده هیجان زده ای نثار هیونگش کرد .
"هیونگ میخوام قبل مدرسه ببینمش ، الان میره سراغ کارش اگه قبل از شروع روزش من و ببینه تا آخر امروز براش اتفاقای خوب میوفته "
جیمین ناباور گفت "دونسنگ من کِی انقدر خودشیفته شد ؟"
"شوخی کردم هیونگ ، فقط میخوام یچیزی و بهش زودتر از بقیه تبریک بگم"
تبریک؟
چه احساسات تلخی به قلب پسر بزرگتر سرازیر شد او نمیتوانست زودتر از بقیه تولد مرد خودش را تبریک بگوید ، غرورش خدشه دار میشد اگر مرد برای خودش بلند پروازی میکرد که جیمین به این اندازه دوستش دارد که حاضره شده از مدرسه بگذرد."باشه ریک پس لطفا زود بیا حداقل زنگ دوم تو مدرسه باشی"
"چشم جیهیونگ"
و بعد پسر کوچکتر دیگر در دید راس جیمین نبود !"اجازه میدید حرکت کنم آقا؟"
"آره!"
***
"تمومش کنید"
جیمین این کلمات را زمان جیغ کشید که صمیمی ترین دوستش از گردن پسری مو مشکی آویزان بود و پسر بزرگتر در حال بلعیدن دهان تهیونگ بود .
BẠN ĐANG ĐỌC
𝑨𝒎 𝑰 𝒘𝒓𝒐𝒏𝒈?
Lãng mạn:حالت خوبه؟ درد نداری؟ تب داری؟ خوابت میاد؟ میخوای از اینجا بری مگه نه؟ سردته؟ چرا دیگه حرف نمیزنی؟ :حالم دیگه هیچوقت خوب نمیشه ، دردام با کنارت بودن بیشتر میشه و هر لحظه دمای بدنم بالاتر میره ، خواب از چشمام فراریه و با رفتنم فقط بدنمه که ازت فاصله...