⚫21

1.1K 307 186
                                    

با کامنت هاتون بهم انرژی میدید

______________________________________

"پارک جیمین "

ماشین و پشت ماشین تهیونگ نگهداشتم و پیاده شدم همون جای قبلی زیر همون پل انگار یه قرار نا نوشته بینمون بود که همه قرار هامون باید همین جا باشه

سمتش رفتم که هنوز توی ماشین نشسته بود کنارش ایستادم با دیدنم پیاده شد : سلام

-سلام؟

به لباس هاش نگاه کردم : سر قرار بودی؟

-یه جورایی چی شده؟چیزی میخواستی بهم بگی؟

-اره

دست تو جیب شلوارم کردم با دقت نگاهش کردم : جانگکوک و تو اون خونه تنها ول کردی که بری سر قرار؟ ساعت 3 بعد از ظهر؟

-باید در مورد روابط شخصی من حرف بزنیم؟

بهش نزدیک تر شدم با دقت تر بو کشیدم : در مورد یونگی میخوای چیکار کنی؟

دست تو موهاش خوش حالتش کشید و به بدنه ماشین تکیه داد : خودم تازه فهمیدم چی به چیه و کی به کیه

-یعنی میخوای بگی تازه فهمیدی هوسوک نفوذی شماست؟

چند ثانیه مکث کرد با گفتن جانگکوک لعنتی سمت دیگه ای و نگاه کرد

-خودت و نزن به اون راه تهیونگ با یه ادم مبتدی طرف نیستی من تمام زندگیم و بین دست و پای یونگی و ادماش بزرگ شدم حالا بهم بگو چرا میخواستی من اون مدارک و ببینم

تو سکوت زل زد بهم سر تکون دادم دوباره تکرار کردم: دلیلت و بهم بگو

تهیونگ: من نمیدونستم هوسوک نفوذیه

-باور کنم؟

-فقط وقتی به رفتای های ضد و نقیض نامجون فکر کردم متوجه شدم یه چیزی این وسط درست نیست یه کم بیشتر روی پرونده هوسوک که تو سازمان بود تمرکز کردم تو ذهنم فقط یه احتمال داشتم و مافوقم و تحت فشار گذاشتم

-و اونم دو دستی یه لیست از کسایی که نفوذی بودن بهت دادن؟

-هوسوک برای سازمان ما نیست اون از سازمان بالاتری هستش و چند وقتی هست که ارتباطش و با سازمانش قطع کرده هیچ تماسی یا هیچ پیامی هیچی برای همین این پرونده به سازمان ما منتقل شد تا از اول روش کار بشه هوسوک تحقیقاتش و نصفه گذاشته

تو سکوت نگاهش کردم تا خودش ادامه بده منظورم و فهمید کلافه ادامه داد

-وقتی این و فهمیدم یه لحظه گفتم دیگه چی تو این پرونده هست که من ازش خبر ندارم

chess king📍 |kookmin|Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora