۵۹

746 206 36
                                    

درد ابرو یه درد نادره.
اونقدر کمیاب که مثل اینه که یکی بگه موهام درد گرفته یا ناخنم می سوزه.
ولی خوب کسایی مث چانیول که ترس ها و عقده هاشونو به صورت آگاهانه پشت اخم و تخم و بدخلقی پنهان کردن با این درد عجیب زیاد مواجهند.

چانیول به چشمهای درخشان بکهیون که به کریس نگاه می کرد و می خندید زل زد و باز اخم کرد و درد اعصاب خورد کن بین گره ابروهاشو‌ نادیده گرفت.

تو این سالهای آشنایی حتی یبارم‌ پیش نیومده بود که مخاطب یه چنین خنده ای از طرف‌ بکهیون باشه و این آزار دهنده بود. انگار بکهیون اون رو نمی دید و در واقع اصرار داشت‌ واسه اینکه نادیده اش بگیره.
تنها چیزی که آرامش بخش بود این واقعیت بود که بکهیون خیلی ها رو نادیده می‌گرفت و با اینکه خیلی ها آرزوی رابطه با اون مجری محبوب رو داشتن ولی بکهیون دوستای محدودی داشت.

کریس داستانشو با هیجان بیشتری ادامه داد‌ و اعضای  تیم که میخواستن از شام مجانی که نصیبشون شده بیشترین لذت رو ببرن، سراپا گوش خودشیرینی های اون بودن که کمی هم مست بود.

"من یه نابغه ام! برای استخدام تک تکتون با تهیه کننده مون چونه زدم..می دونستم آخرش تیمی می شیم که قراره بترکونیم! می دونستم قراره هر سال جایزه ها رو درو کنیم... "

فضای رستوران صمیمی و کمی تاریک روشن بود. اگه قدیمی بودن دیزاین و کهنه بودن دکور رو در نظر نگیریم، با توجه به کیفیت غذا و نزدیک اش به ساختمون کی بی اس، بهترین جا برای شام دوستانه ی تیم بود.

کریس قاشق چوبی شو به میز کوبید و واسه ادامه دادن سخنرانی اش بقیه رو به سکوت دعوت‌کرد:
"بکهیون رو نگاه کنید.. اونم یه نابغه است! آخه فقط یه مجری نام ببرین که مث بکهیون بتونه از مهمونش حرف بکشه؟"

صداش داشت کم کم کش دار می شد و این معلوم می کرد که تا چه حد مسته.
"گونگوو هم یه نابغه است. من عاشق تدوین اونم. هیچ نکته ای رو از قلم نمی اندازه... آی خدا... شما همه تون مدیون اَلفا لاین تیمتون هستین!"
و آلفا رو طوری تلفظ کرد که همه رو به خنده انداخت.

دختر جوونی که کنار کریس نشسته بود و چند وقتی بود که‌به عنوان دستیار کارگردان کارآموزی میکرد، لبخند خجولی زد .
"ولی شما نمیتونین کار بقیه ی تیم‌ رو ندیده بگیرین...منظورم به خودم نیستا! ولی افراد دیگه مث تهیه کننده پارک که آلفا هم نیستن بسختی کار می‌کنن!"

بقیه با پاچه خواری به چانیول نگاه کردن‌ و سرشون رو تکون دادن. اما کریس چشماشو ریز کرد و با دقت به سونگهی چشم‌ دوخت.
"من از امگاهای شجاع و فرصت طلب خوشم‌ میاد! سونگهیا! تو آخرش قلب منو می دزدی!"
و‌ با شوخی به نظر خودش بامزه اش، از خنده پهن شد.

اما نگاه چانیول قفل بکهیونی بود که با نفرت به سونگهی نگاه می کرد‌ و اونقدر به نگاهش ادامه داد‌ که حتی گونگوو ازش پرسید چی شده و بکهیون با لبخند تصنعی اش بهش جواب داد.

نگاه سرد بکهیون به امگاها هیچ وقت چیز عجیبی نبود. بعد این همه سال، چانیول به این‌شناخت از بکهیون رسیده بود که اون خیلی با بقیه ی نژادها گرم‌نمی‌گیره و دوستای صمیمی اش محدود به کریس و چندتای آلفای دیگه ان.

احتمالا یه دلیل اینکه چانیول هیچ وقت به چشم‌ بکهیون نیومده این باشه که اونم تصور می کنه چانیول یه بتا است و یه بتا هیچ وقت ارزش وقت‌گذروندن‌ رو نداره.(آب دهن تلخشو قورت داد.)

چانیول به طور دردناکی عادت کرده بود به این که دورهمی های‌کارمندها، واسه بقیه مستی باشه و واسه خودش راستی، چون همیشه آخرش از تو تحلیلهایی که تو  ذهنش راجع به رفتار بکهیون می‌کرد چیزهای ناراحت کننده ای درمیاورد که‌ قرار بودن روحشو ازار‌ بدن‌ ولی بازم‌ به این‌‌کارش ادامه می داد.(موجود رقت انگیز!)

بی صدا از جاش بلند شد و در حین اینکه از اون مکان که حالا بشدت خفه به نظر می رسید خارج می شد، صدای بلند کریس رو نادیده گرفت.
"رئیس! بودی حالااااا!"

هوای بیرون رستوران کمی سرد بود و چانیول یقه ی کتش رو جلو کشید. اینکه‌ ماشینش هنوز توی پارکینگ‌ ساختمون کی بی اس‌ پارک‌ بود دلیل خوبی بود واسه پیاده روی و کمی‌ خلوت کردن با خودش.

اسمسای پرداخت رستوران تازه‌ داشتند میومدن و گوشی اش پشت‌سر‌هم‌ دینگ دینگ صدا می داد.گوشی رو روی سایلنت گذاشت و تو جیبش چپوند.

بعد ده دقیقه پیاده روی تو تاریکی پارک‌ کنار جاده ای، بوی ملایم و حس غمگین صدای گریه ی‌ یه مرد، چیزی نبود که چانیول‌ توقعشو داشته باشه.

"سهون... ازت متنفرم!"

Don't let me down Место, где живут истории. Откройте их для себя