Part 6

600 70 1
                                    

رزی : من اومدمممم
لیسا : خوش اومدی گاوم
رزی : اخه منه به این اندام و خوشگلی چجوری ممکنه گاو باشم ، هوفففف
هی ، تو جنی هستی درسته ؟
جنی : بله
رزی : منم رزی هستم
جنی : خوشبختم 😃
رزی : منم همینطور
لیسا : دستاتو بشور بیا ببینم ، کمک نیاز داریم قراره امروز غذا ها رو ما درست کنیم .
جنی : مگه نگفته بودی فقط کیک درست می‌کنیم ؟
لیسا : نظرم عوض شد ...
رزی : خب چرا ما درست می‌کنیم .
لیسا : یه دلیلی داره
رزی : چیه
لیسا : بعدا میگم
رزی : لیسا شیییی الان بگو دیگه
لیسا : نچ نچ نمیشه
رزی : عههههه بگو دیگه کصافت
لیسا : لطفا با ادب حرف بزنیم و نمیشه

منم با خودم گفتم که شاید من هستم خجالت میشکن ، بخاطر همین با یه بهونه رفتم اتاقم

جنی : بچه ها من برم موبایلم رو اتاق بیارم بیام .
لیسا : اوک

نویسنده : جنی رفت تو اتاقش بعد اون لیسا شروع به صحبت کرد .

لیسا : تو هم ول کن نیستی ها ، بخاطر جنی و داداشم دارم وسایل درست میکنم .
رزی : خب چرا اخه ؟ مگه اونا رابطه ی فیک ندارن ؟
لیسا : اره ، ولی من دلم می‌خواد احساساتشون از یه ازدواج روی کاغذ بیشتر باشه ..
رزی : یعنی میخوای عاشق همدیگه بشن ؟
لیسا : اره
رزی : ولی این فقط تو فیلما و اینجور فیک ها به واقعیت تبدیل میشه ..
لیسا : مگه اینم فیک نیس ؟
رزی : هس ولی
نویسنده : ولی نویسنده هر چی بخواد اون میشه خانم لیسا
لیسا : حالا نمیشه یه لطفی کنی ؟
نویسنده : نمیدونم والا این فیک جنایی هس ، فیک عشق نیس که
لیسا : میدونی دیگه رو مخی ؟
نویسنده : بله میدونم
لیسا : اه ، حداقل یه کوچولو
نویسنده : دربارش فکر میکنم .
لیسا : بازم خوبه ، حداقل یه امیدی هس
رزی : هوم ، ولی چه نقشه ای داری ؟ مگه داداشتو نمیشناسی ؟ ایشون یه تکه سنگه تو این موضوع ها
لیسا : میدونم ولی جنی هم این قابلیت رو داره که داخل اون سنگ نفوذ کنه و عاشق خودش کنه
رزی : داخل گفتی یه چیز دیگه سرم زد ،
لیسا : وای تو چقد منحرفی
رزی : تو هم درست حسابی حرف بزن دیگه ، هوم راستی ، اگه واسه اونا غذا درست میکنی ، پس اخه این همه آدم هست اینجا ، اونارو میخوای کجا بندازی ؟
لیسا : اونجاشم من با کوک صحبت میکنم ،
رزی : هوم
لیسا : شیشششش داره میاد
.........
لیسا : جنی ، ساعت چنده ؟
جنی : هشت و نیم
لیسا : وای دیر موندیم ، رزی برو از بیرون چیپس اینا بخر
رزی : اه.، از این کار متنفرم ، باشه
لیسا : آفرین دخترم
لیسا : وای جنی کیم رو از فر در بیار سوخت سوخت
جنی : نه هموز نسوخته خدا رو شکر ، تو مواظب غذا باش
لیسا : وای دستممممممم ، مردمممممممم ، من زنده نیستممممممم ، دارم نور میبینممممممم ، نور بهشته ؟
جنی : بابا به دستت سوخت مثلا این ادا ها چیه
لیسا : دردم میاد 🥺
جنی : بیا بگیر زیر آب بیا
لیسا : آخخ ببینید واسه عاشق شدن شما چه عذاب هایی رو تحمل میکنم ( زیر لب )
جنی : بهتر شد ؟
لیسا : اره ، بیا بریم لباس بپوشیم
جنی : لباس ؟ مگه دوستاتون نیستن ؟ چرا لباس میپوشیم ؟
لیسا : اممم ، بلخره مهمونن و قراره برای اولین بار تو رو ببینن .
جنی : هوم باشه
.....
لیسا : بزار ببینم ... کودوم بهت میاددد ؟ هومممم ، اها این عالیههههه بیا بپوش و بیا ببینم چجوری شده
جنی : اممم این یکم ...
لیسا : نههههه اصلا
جنی : باشه

BLACK SUIT || taennie ||Where stories live. Discover now