Play With Blood

545 122 35
                                    


با نگاهی گذرا به تاریخ میشه پی‌برد از وقتی تمدن و حکوت در جامعه اجتماعی چشم به جهان گشوده اختلاف طبقاتی به وجود اومد...
با به وجود اومدن اختلاف طبقاتی مردم خواسته و یا شاید ناخواسته اون رو بین جمعشون راه دادن و پذیرفتنش...
با گذر زمان فاصله طبقاتی تا اعماق وجود جامعه ریشه انداخت و اجازه نداد تمام مردم از امکانات یکسانی برخورد باشن؛ به همین خاطر باعث شد افراد مختلفی به خاطر دور بودن از هدفشون و موانعی که بر سر راهشون بود مبارزه کنن و جون خودشون رو تو این مبارزه از دست بدن...
با این وعض، بعضی افراد به خاطر امتیازی که فاصله طبقاتی بهشون داده بود، پاشون رو روی جنازه کسایی که جونشون رو برای هدفشون فدا کردن بودن، میزاشتن و بدون هیچ سختی به چیزی که میخواستن، میرسیدن...

***

ناله‌ای به خاطر عضوی که مدام تو مقعدش تکون میخورد کرد؛ ولی نالش به‌خاطر پر بودن دهنش خفه شد.
با چشمای خمارش به آلفای بالا سرش که تو دهنش ضرب میزد نگاه کرد...
آلفا موهای امگا رو که به خاطر عرق خیس شده بود رو تو دستاش جمع کرد تا کنترل کامل رو حرکت سرش امگا داشته باشه...
با اسپنکی که به باسن امگا خورد، از درد کمی تو جاش تکون خورد ولی همون موقع موهاش برای اخطار کشیده شد
+دهنت رو بیشتر باز کن.

فکش خسته شده بود ولی با ته مونده انرژیش سعی کرد دهنش رو برای آلفا جلوش بیشتر باز کنه...
با طعم منزجر کننده‌ای که تو دهنش پیچید فهمید آلفا بالا سرش کام شده، خواست عقب بکشه
ولی آلفا موهاش رو جلو کشید و نزاشت بکهیون دیکش رو از دهنش خارج کنه!
+باید بخوریش امگا کوچولو، اگر کارت رو نصفه انجام بدی منم نصف اون چیزی که بهت پیشنهاد دادم رو میدم.

با انزجار اون مایع لزج رو قورت داد، تعجب میکرد که هنوز به طعمش عادت نکرده!
بعد چند ضربه عمیق آلفا دوم هم به اوج رسید و بکهیون رو به حال خودش رها کرد.
بی‌جون خودش رو روی همون مبل کهنه‌ای که به فاک میرفت رها کرد و با چشمایی که رو به خاموشی میرفت به دوتا آلفایی که لباس های نظامیشون رو می‌پوشیدن نگاه کرد.

بااینکه دوست داشت چند ساعت روی همون مبل رنگ و رو رفته بخوابه از جاش بلند شد تا لباسش رو بپوشه...
وقتی دکمه های لباسش رو می‌بست، کیسه‌ای رو میز انداخته شد، آخرین دکمش رو بست؛ سمت کیسه رفت و از داخلش اسکناس هارو بیرون کشید
بعد از شمردن پول‌ها سرش رو بالا آورد و با اخم کم رنگی گفت:
-ولی این کمه
افسرد با قیافه حق به جانبی جواب داد:
+میخواستی کارت رو خوب انجام بدی...
_کارت نسبت به قبلا اصلا خوب نبود؛ مثل یه حیوون مرده افتاده بودی جلومون
افسر حرف دوستش رو تائید کرد:
+درسته، اگر غذا و پول بیشتری میخوای باید تو سکست با ما انرژی بزاری به هرحال چیزی که بهت میدیم تو این خراب شده پیدا نمیشه

دندونش رو بهم فشار داد اسکناس هارو داخل کیسه پرت کرد و سمت در رفت
ولی همون موقعه مرد نظامی صداش کرد با نارضایتی سمتش چرخید و افسرد ورقه قرصی رو سمتش پرت کرد
+قرصت یادت نره...من حوصله ندارم با شکم برآمده بیای اینجا و اعدا کنی ازم بارداری
قرص رو داخل کیسه کرد و با لحن تندی گفت:
-حواسم به قرصام هست نمیخواد شما بگید
_خیلیه خوب امگا هرزه بهتره هرچه زودتر از اینجا بری کلی کار ریخته رو سرمون

Play With Blood Where stories live. Discover now