Part 1- پارادوکس

329 62 361
                                    

مارس 2020 آزمایشگاه JF - پکن

ایبو به محفظه نگاه می‌کرد. سه روز از آخرین کدی که ابرکامپیوتر لووین در انتهای فرمول نوشته بود می‌گذشت و صدای ماژیک شیائو جان روی تختۀ پشت سرش نشان می‌داد هیچ پیشرفتی صورت نگرفته. تایمر داخل محفظۀ زمان همچنان همان تاریخ و ساعت را نشان می‌داد. یعنی یک ربع قبلتر. اگر آن خرگوشهای بالغی که در دستگاه بودند، حالا در سن نوزادی کنار تایمر دست و پا نمی‌زدند، باور نمی کرد که آن آزمایش جواب داده و توانسته باشند زمان را به عقب برگردانند.

چقدر لحظه ای که خال خالی را در محفظه دید که تبدیل به یک بچه خرگوش شده، خوشحال بود. یک خوشحالی غیر قابل وصف نه از جنس آن بالا و پایین پریدنهای وانگ ایبویی معروف، او بالاخره می‌توانست برای شیائو جان عزیزش راه خلاصی را بیابد. جان با این کشف بزرگ بالاخره از آن اسکندل لعنتی نجات پیدا می‌کرد و به همه دنیای علم ثابت می‌کرد تمام مقالات و تحقیقات از آن خودش بوده و هرگز هیچ سرقت علمی از او رخ نداده است و تمام آن خزعبلاتی که به نام او در سایت آن دانشگاه آپلود شده بود دروغی بیش نبوده است. اما حالا سه روز گذشته بود و هیچ پیشرفتی نکرده بودند. انگار مافیای قدرت طلب علم به فرمولهای ریاضی هم دستور عقب گرد داده بودند.

جان به کامپیوتر خودش احتیاج داشت. چیزی که کمپانی عوضی‌اش از او دریغ کرده بود. مثل تمام حمایتی که این چند ماه نیاز داشت و دریغ کرده بود. ایبو به مانیتور لووین – ابرکامپیوتر کمپانی JF- نگاه کرد. چطور می‌توانست اینقدر بی خاصیت باشد؟! در آن لحظات فقط یک تکه آهن پاره بود. آنها بعد از کشف آتش، به بزرگترین کشف تاریخ بشریت ر‌سیده بودند، آنها مرز خطی زمان را شکسته و بالاخره به بعد چهارم دست پیدا کرده بودند، اما لووین حاضر نبود یک خط پردازش جدید را به آنها برساند.

ایبو کلافه گفت: باید تکرارش کنیم جان.

صدای قیژقیژ ماژیک جان متوقف شد. ایبو به سمتش که هنوز رو به تخته ایستاده بود، چرخید.

-: جان! خواهش می‌کنم. یه بار تکرار دیگه می‌تونه باگ فرمول رو در بیاره.

جان به سمت او چرخید: ایبو! ما مشاهدۀ عملی نیاز نداریم. ما فرمول رو می‌خوایم. فرمول اگه نباشه همه چیز شعبده بازی دیده می‌شه. باید اثباتش کنیم...

-: خب اگه یه بار دیگه بتونیم اینکار رو بکنیم، تو می‌تونی...

-: نه ایبو! ... نه... این صدمین باره که داریم بحث می‌کنیم... نه... تو یه فیزیکدانی که همه چیز برات توی آزمایش در میاد... اما برای من همه چیز زیر همین کاغذ و قلم، با همین فرمولها، با همین محاسبات در میاد... بس کن ایبو... این هیچ کمکی به من نمی‌کنه.

دوباره به سمت تخته چرخید و شروع به نوشتن کرد. ایبو هم می‌توانست آن فرمولی که جان داشت حل می کرد را بفهمد. درواقع جان با تکرار و تکرار یک سری فرمولهای بعضاً ساده داشت ذهنش را به بازی می گرفت. درست مثل خیلی از افراد که وقتی فکر می کنند اشکال نامفهوم می‌کشند؛ برای جان فرمولهای ریاضی جایگزین آن اشکال نامفهوم بودند.

The Spell of wish (کامل شده)Onde histórias criam vida. Descubra agora