خانه مشترک جیمین و یونگی_پنج سال بعد
جیمین عصبی در اتاق ورزشش را باز کرد و بی توجه به دستکش های بوکس اویز شده کنار کیسه با دست بدون حفاظ شروع به ضربه زدن کرد ضربه ها محکم و پی در پی بود ولی از خشم جیمین چیزی کم نمیکرد انقدر ضربه زده بود که رد خون روی کیسه مشخص بود داشت فکر میکرد به این پنج سال به مادری که توی تصادف از دست داده بود و سختی هایی که کشیده بود هرگز فراموش نمیکرد روزی را که یونگی به او گفته بود که به عنوان منشی شخصیش استخدامش کرده و جیمین از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید ولی این تازه شروع دردسر ها بود وقتی وارد محیط شرکت شد از هر گوشه و کناری زمزمه هایی به گوشش میرسید
+اگه با رییس بخوابی این میشه جایزه ات.....
_ولش کنید بالاخره رییس باید یه جوری جبران کنه وقتی سخت به فاکش میده دیگه
×اون پسر تازه دبیرستانش رو تموم کرده واقعا چه فکری با خودش کرده....
÷تو قکر میکنی اومده واسه کار؟اون اینجاست که هروقت رییس نیاز داشت برطرفش کنه.....
و حرف هایی از این سبک چیز هایی بودند که جیمین هر روز میشنید و سعی میکرد بیشتر تلاش کنه انقدر تلاش که جزو بهترین منشی ها کشور بود به چندتا زبان مسلط بود توانایی چرخوندن چند تا شرکت رو باهم داشت ولی حرف ها همچنان ادامه داشت و کسی باور نمیکرد این پسر توانایی داره و شایدم باور میکردن ولی حسادت اجازه نمیداد تا با جیمین مهربون تر برخورد کنند گرچه جیمین دیگه عادت کرده بود و هرگز چیزی از این حرف ها به یونگی نزده بود تا حس نکنه که جیمین یه پسره لوسه و نمیتونه از پس خودش بربیاد هرچی باشه اون پارک جیمین بود.....که به تازگی شده بود مین جیمین....
همه چیز تقریبا خوب بود تا اینکه امروز یکی از شرکت هایی که قرار بود باهاشون قرارداد بسته بشه وقتی جیمین رو دید پیشنهاد داده بود که اگر درخواست هم اغوشی با رییس شرکت رو قبول کنه اونا قرار داد رو امضا میکردن خب شما فکر میکنید جیمین چیکار کرد؟.......جیمین حدود سه ماه برای این قرارداد زحمت کشیده بود و خیلی برای شرکت مهم بود ولی این پیشنهاد خیلی احمقانه است وقتی تو یه رینگ طلایی تو انگشت حلقه کسی ببینی که ثابت میکنه به شما اون شخص متاهله و ازش درخواست هم اغوشی کنی و راستش الان خود جیمینم به یاد نمیاره که دقیقا کی از جاش بلند شد و مشت خودش رو تو صورت کسی که پیشنهاد داد بود کوبیده بود انقدر محکم ضربه زده بود که اگه بهش میگفتن فک شخص شکسته حتی تعجب هم نمیکرد جیمین هم چنان ضربه ها را به کیسه میزد و عرق از سر و رویش میبارید و متوجه صدای باز و بسته شدن در و ورود با عجله یونگی به خانه نشد یونگی وقتی وارد شد چند باری جیمین رو صدا کرد ولی وقتی صدای ضربه های جیمین رو شنید با عجله به سمت اتاق ورزش رفت و با دیدن وضعیت جیمین ترسیده به سمت جیمین دوید جیمین وقتی در اغوش یونگی رفت انگار تازه به اشک هایش اجازه باریدن داد و شروع به گریه کرد و چقدر ممنون بود از یونگی که سوال پیچش نمیکرد و فقط دستی روی کمرش میکشید و سعی میکرد او را ارام کند و هراز چند گاهی بوسه ای روی موهای پسر میگذاشت و حتی از او نمیخواست گریه نکند بلعکس انجا ایستاده بود تا ثابت کند در هر شرایطی برای جیمین تکیه گاه است و جیمین میتواند تمام غم هایش را روی شانه های مردش خالی کند
خانه تهیونگ و جونگوک_پنج سال بعد
جونگوک خسته وارد خانه میشود و ساک ورزشی اش را روی مبل رها میکند و به خودش لعنت میفرستد که چرا معلم ورزش مدرسه ای شده است که نامجون مدیر ان است یعنی هیچ راه فراری برایش نبود فرار کردن از زیر مسئولیتی که نامجون بهش میداد کاملا غیر ممکن بود نگاهی به ساعت انداخت نفس کلافه ای کشید و بلند شد تا دوش بگیرد خبر داشت که امروز تهیونگ دیر به خانه می امد پس بعد از دوش گرفتن از شدت خستگی بدون توجه به خیس بودن بدنش خودش را روی تخت رها کرد تا کمی خستگی را از تنش بیرون کند
خب خب من اومدم با یه فصل جدید امیدوارم دوستش داشته باشید
YOU ARE READING
جرمی به اسم تفاوت (فصل ۲)
Romance_خانم اجازه؟ +چیشده جک؟ -خانم مگه میشه یه نفر دوتا بابا داشته باشه؟ +این خیلی احمقانه است جک کی همچین حرفی بهت زده؟ پسر بچه با لبخند خبیثی گفت:اخه تینا دوتا بابا داره.... و نگاه معلم روی دختری که گوشه کلاس سعی در کنترل اشک هاش داشت خیره ماند راست می...