دقیقا رو به روم ایستاده بود و میخندید...طرف اون مشتری عوضی که برای گرفتن سفارشش سرمیزش رفته بود.تمام بدنم از خشم میلرزید ولی هیچ کاری نمیتونستم بکنم جز خیره شدن بهش...
از چیخشمگین بودم؟ازاینکه فقط یه هفته از وقتی من باهاش بهم زدم میگذشت و حالا باید وقتی وارد رستوران میشم،ببینمش که همچنان میخندید...اونم از اون خنده های از ته دل لعنتیش که فقط مختص خودم بود.با عصبانیت نگاهمو به زور ازش گرفتم و داخل اتاقم رفتم...
از داخل لپتاب روی میزم،نگاهم تعقیبش میکرد و وقتی چشمم به همون پسرک مشتری لعنتی افتاد،که اون هم چطور سرش رو کج کرده بود و با اشتیاق تعقیبش میکرد،خشمم چندبرابر شد.طوریکه هر لحظه ممکن بود با مشت به قسمتی که اون مشتری از توی دوربین های مداربسته روی لپتاب دیده میشد،بزنم و لپتاب رو خورد و خمیر کنم...
نگاهی به برگه های روی میز انداختم ولی اصلا نمیشد تمرکز کرد...مدام خنده اش سمت اون پسر جلوی چشمم بود و هر بار که به خودم نهیب میزدم که همه چی بین ما،اونهم با اعلام من، تموم شده،به جای آروم شدن،عصبانیتم چندبرابر میشد.
به ساعت نگاه کردم نفهمیدم دقیقه ها چطور گذشتن و من امروز رو فقط با تعقیب کردنش از توی فیلمهایی که روی لپتاب میومدن گذروندم...با سردرد وحشتناکی کتم رو برداشتم و به سمت آپارتمانم حرکت کردم...
به میز نگاهی انداختم،نفهمیدم این همه بطری خالی چطور روی میز ظاهر شدند،گوشیم رو برداشتم چککردم،کلی تماس و پیام از جیمین داشتم و دریغ از یک پیام از اون...درسته من بخاطر جیمین با اون بهم زدم.تشنه ی تن عشوه گر جیمین بودم و اونخوابیدن با خودش رو مشروط کرده بود به بهم زدنم با جین...شماره ش روگرفتم و بعد از برداشته شدن گوشی فقط یه جمله گفتم:
_تا ده دقیقه ی دیگه اینجا باش.
و دوباره لیوان دیگه ای رو پر کردم و یک نفس سر کشیدم...
صدای زنگ در بلند شد،بازش کردم و جیمین رو پشت در دیدم،پوزخندی زدم،زودتر از ده دقیقه رسیده بود.بهش فرصت ندادم و با تمام عصبانیتم از دیدن جین و اون پسرک مشتری،به سمتش حمله کردم،به دیوار کوبوندمش و تا جاییکه میتونستم محکم بوسیدمش،درست مثه اون روزی که اون دختر به خودش اجازه داده بود دست جین رو بگیره و من با عصبانیت جین رو پشت اتاقک شیشه ای به دیوار کوبوندم و بوسیدم...
لب پایینش رو گاز گرفتم و زبونم رو با فشار وارد دهانش کردم و مثل همون روزی که جین رو میبوسیدم، نقطه به نقطه ی کام جیمین رو کشف کردم...
به سمت گردنش حمله کردم،محکم میبوسیدم و مدام توی ذهنم نرمی گردن جین تکرار میشد...بعد از چند مک ریز،سرم رو بلند کردم و نگاهی به اون گردن سفید و خیس انداختم،اگر جین بود تا الان این گردن قرمز ،قرمز شده بود...سرمو بالاتر بردم و به چشمهاش نگاه کردم،نیشخند میزد...اگر جین بود سرش رو پایین مینداخت و از خجالت سرخ میشد...
YOU ARE READING
lost opportunity
Short StoryCompleted✅ مولتی شات تهجینکوک😍 با خیانت چطور کنار میایید؟؟ وقتی با یک تماس تلفنی،یک رابطه ی هفت ماهه رو بهم میزنه؟؟ همون یک فرصتی که داشت،کافی به نظر میاد...باید از فرصتای تمدید نشدنی درست استفاده کرد نه اینکه از دستش داد.