⚪24

1.1K 311 149
                                    

"پارک جیمین"

با نزدیک شدن تئو بهمون به اطراف نگاه کردم جانگکوک باید همین جا میبود و

لی نمیتونستم پیداش کنم

تئو: همه چیز اماده است

به کمرم فشار اورد من و یه قسمت از سالن کشید که چندتا پیشخدمت کنار هم ایستاده بودن

-همین جا بمون

ازم جدا شد و چند قدم جلوتر ایستاد پیش خدمتی بهش نزدیک شد و با زدن گوشه چاقو به گیلاس تو دستش توجه مهمون هارو جلب کرد

قلبم انقدر تند میزد که حس میکردم قراره پس بیوفتم پاهام و حس نمیکردم دلم میخواست روی زمین بشینم پاهام میلرزید و میتونستم باریکه عرقی که از پشت گردنم به کمرم راه گرفت و حس کنم

یونگی: از همتون ممنونم که دعوتم و قبول کردید و تشریف اوردید امیدوارم تا اینجا به خوبی ازتون پذیرایی شده باشه


صدای ویالن سل که به ارومی گوشه سالن نواخته میشد انگار ناقوس مرگم بود

با حس کردن سنگینی نگاهی به سمت چپ نگاه کردم که دیدمش شوکه زل زده بود بهم اون نمیدونست یونگی این مهمونی و راه انداخته؟ وقتی داشت از کلکسیون دار سئولی حرف میزد هیچ اسمی ازش نمیدونست؟ اون چطور به اینجا دعوت شده بود

یونگی داشت باهام بازی میکرد؟ میخواست چی و با این خبر بهم ثابت کنه؟ اون هیچوقت دلش نمیخواست من و قاطی کاراش کنه و الان به طور واضح من و کنار خودش نگهداشته بود تو ذهنش چی میگذشت؟ باز چه نقشه ای برام داشت؟

یونگی: صحبتم و کوتاه میکنم این مهمونی فقط و فقط به خاطر کسی که مشتاقانه منتظرم بهتون معرفیش کنم

برگشت سمتم نگاهم و از جانگکوک گرفتم به یونگی دادم

یونگی: پارک جیمین

دستش و سمتم دراز کرد به دستش نگاه کردم سنگینی نگاه اون جمعیت برام خفه کننده بود من میخواستم از یونگی فرار کنم از اون ازاد شم و اون حالا زندان من و بزرگ تر کرده بود ادم های دورم و بیشتر کرده بود قفل های اون زندان و محکم تر کرده بود

دستم و تو دستش گذاشتم مشکلی نبود تا وقتی که خودشم باهام تو اون زندان باشه تا وقتی خودشم تو بازی باشه و بتونم بهش بچسبم و زنده بودنم و تضمین کنم مشکلی نبود من بالاخره نجات پیدا میکردم چه بسا شاید با این کار راحت تر هم از دستش خلاص میشدم

کنارش ایستادم دستش و پشت کمرم گذاشت

-جیمین کسیه که نور زندگیم شده اون کسیه که چراغ بالای سرم شده و راهنماییم میکنه تا حالا مشاورم و از نزدیک بهتون نشون نداده بودم نه؟

chess king📍 |kookmin|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora