بعد از گذشت چند ساعت بالاخره تونستن از هم دل بکنن و وقتی خداحافظیه طولانیشون تموم شد،از هم جدا شدن...گویی و منتینگ به سمت خونه رفتن،و ییبو و جیانگ هم منتظر شدن تا جان چند تا از کار های عقب افتادش رو انجام بده و بعد به خونه برن...جان مشغول امضای چندتا برگه بود،که با صدای در سرش رو بالااورد؛و با ییبوی خندون رو به رو شد...
+راست گفتی...منتینگ انقدر شیرینه که ادم میتونه گازش بگیره.
جان که از دست کارای ییبو سر میز حسابی کلافه شده بود،به حالت قهر سرش رو پایین انداخت و جوابی نداد...ییبو لبخند خبیثی زد و اروم اروم جان و از پشت بغل کرد...
+بیبی بوی مثل اینکه تنبیهت به اندازه نبوده...
جان که میدونست چه کارهایی از دست ییبو برمیاد ترسیده سرش رو برگردوند و زمزمه کرد.
_چرا چرا...کاملا به اندازه بود.ییبو اروم کبودیه روی گردن جان که حسابی جلب توجه میکرد، بوسید، و دستش رو سمت دکمه های شلوار جان برد...
_ییبو...ییبو میخوای چیکار کنی؟؟
+میخوام اون ویبراتور و در بیارم بانی...
به اینجای حرفش که رسید،دستاش متوقف شدن.
+البته اگه نمیخوای...میتونه همونجا بمونه...
جان سریع دستای ییبو رو به جای قبلیش برگردوند.
_نه نه...هرکار میخوای بکن!!
ییبو ریز خندید و اروم لباس های جان رو از تنش خارج کرد؛با ملایمت رو میز خمش کرد و انگشتای کشیدش رو خیلی اروم سمت ویبراتور برد...
_ییبو...قصد داری دیوونم کنی؟؟+شاید بیب...شاید.
و با یک حرکت ویبراتور رو از اندام ظریف جان بیرون کشید،که باعث شد اون بانی کوچولو نفس عمیقی بکشه...
ییبو روی جان خم شد و در همون بین وسیله ی توی دستش رو توی یکی از کشو های خالیه جان گذاشت...در حالی که نفس هاش دم گوش جان پخش میشد گفت
+این پشت حسابی برای شب اماده شده...بهتره توعم خودت و اماده کنی!_تمام سعیمو میکنم...
+خوبه بانی...حالا بهتره هرچه زودتر بریم...خسته شدم انقدر مراقب بودم!
جان در حالی که لباسشو مرتب میکرد کنجکاوانه پرسید
_مراقب چی؟؟
+چیز مهمی نبود...
جان که حالا کارش تموم شده بود، نزدیک رفت و خودش رو به ییبو چسبوند.
_میخوام همون چیزه غیر مهم رو بدونم.
ییبو دستشو پشت گردن جان گذاشت و شروع کرد با موهاش بازی کردن.
+دوست ندارم نگرانت کنم.
أنت تقرأ
¤change¤(completed)
أدب الهواة"همه چیز از یه تغییر شروع میشه" شیائو جان بخاطر فشار های روانی که بهش وارد شده قصد خودکشی داره اما در همین حوالی با وانگ ییبو رو به رو میشه!کسی که بی شک بیشتر نه اما کمتر از خودش دیوانه نیست! عاقبت این دو چی میشه؟از راز های همدیگه سر در میارن؟؟میفه...