کاور مرگ منه🙃🚶♀️
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
تک خندی زدم و خواستم در اتاقم رو ببندم که یه چیزی مانعمشد برگشت و دیدم تهیونگه
_شعت یا مسیح ته ته تو که الان پایین بودی
دستش رو دور کمر ظریفم حلقه کرد و گفت
_اما لبای شیرین یه نفر که از قضا خیلیم شیطونه بهم گفت بیام بالا
همونطور که حرکت دستاش رو روی ستون فقراتم حس میکردم گفتم
_ام...خوب...نه...یعنی...هوفف لعنت بهت منم دلم میخواد
و محکم لبامو چسبوندم به لباشته ازم جدا شد و اروم به سمت جلو هلم داد و در بست
رفتم رو تخت نشستم
تهیونگ اومد جلوم وایساد و اروم اروم دکمه های پیرهنم رو باز کرد و رو تخت خوابوندم خودش خیمه زد روم
بدون گفتن کلمه ای طبق عادتش رف به نقطه حساس من و مورد علاقه خودش ترقوم رو بوسید و مک زد
_ اه ته..
_هیش بیب امشب ففط میخوام تا خود صبح ببوسمت اروم باش
لباشو از ترقوم به سمت خط فکم کشید و و بوسه عمیقی زد اومد پایین تر و روی شاهرگ گردنم نفس کشید
_روزی که نفس من رو شاهرگت نباشه روز مرگ منه.....................
با نوری که مستقیم به صورتم میخورد از خواب بیدارشدم و طبق عادت خواستم خودم رو تو بقل تهیونگ جمع کنم که متوجه شدم تخت خالیه و تهیونگ نیست
هوف حتما مامان شب مونده و الان تهیونگپیش اونه
به سمت دستشویی رفتم و دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون و به سمت دراور رفتم تا موهامو شونه کنم
و خوب فاکککک لعنت بهت کیم تهیونگ
جای جای گردنم کیس مارک بود
تیشرت سفیدم روکه نسبتا یقه بسته ای داشت پوشیدم و کبودیا گردنم رو که مشخص بود با کرم پودر کم رنگ تر کردم و بعد شونه کردن موهام
به سمت طبقه پایین رفتم
_صبح بخیر
مامان و تهیونگ همونطور که داشتن صبحونه میخوردن جوابمو دادن
_صبح بخیر کوک
_صبح بخیر پسرم بیا بشین صبحونت رو بخور
_اوه نه مامان باید برم یسری وسیله جدید واسه بار بخرم دیشب یسری وسایل شکستن
_بشین کوک اتفاقا میخوام راجب علت همین موضوع صحبت کنم
_مامان واقعا الان وقتش نیست اینم مسئله ای نیست که شما بخواید خودتون رو درگیرش کنید
تهیونگ که تا الان خیلی عادی نشسته بود سرشو اورد بالا و گفت
_ کوک مامان راست میگه !؟ تو دیروز با یه دختر دعوا کردی تو باردر حالی که صورتم دیگه مثل چند دقیقه قبل نرم نبود پوزخند زدم و گفتم
_ چه زود سگاتون واستون خبر اوردن . اره خوب که چیصورت تهیونگ درهم رفت
_کوک درست صحبت کن مادرت اینجا نشسته
با عصبانیت دستمو کوبیدم به میز که باعث شد مامان کمی به عقب بپره ، نگاش کردم و گفتم
_ برام مهم نیست کی جلوم نشسته . من قرار نیست راجب حرکاتم به هیچ کدومتون جواب پس بدم ...
برگشتم سمت تهیونگ و گفتم
_حتی اگر اون ادم تو باشی تهیونگ
چرخیدم و به سمت خروجی رفتم که صدای مامان متوقفم کرد
_ هیچ میفهمی چی میگی کوک . اون دختر کی بود که تو جلوی همه تو اون بار باهاش دعوا گرفتی
YOU ARE READING
Hot but cute | vkook
Fanfictionvkook fic _شاهرگت نفسمه ، ترقوت جونمه _خودم چیم پس _تو تموم منی ، اگه نباشی نقطه پایانمی اگه باشی نقطه شروعم ____________________ ژانر : #ویکوک #دراماتیک #فان دو پسر یا شایدم دو برادر و عشق و درد اما پایانش باید خوب باشه ، مگه نه؟! _______ محارم نیس...