I own you

354 42 83
                                    

-ببین کی اینجاست!

نامجون اسلحشو تو جیبش گذاشت و بعد با ی لبخند بزرگ چرخید سمت دوست پسرش ولی با دیدن جینی که اسلحشو سمتش گرفته خشکش زد

+سوکجین...داری چیکار میکنی...؟
-وضیفمو انجام میدم؟ یا همچین چیزی

نامجون اروم شقیقه هاشو ماساژ داد
+از کی تا حالا انجام وضیفه یعنی اسلحه کشیدن رو دوست پسرت؟
-از وقتی دوست پسرم اسلحه به دست توی ایستگاه کوفتیم، بین جسد همکارامه

نامجون پوزخندی زد و چند قدم به جینی که با هر قدمش، ی قدم عقب تر میرفت نزدیک شد

+شلیک کن بیبی، اگه جرعتشو داری شلیک کن

جین از این چهره نامجون میترسید؟ یا ی همچین چیزی
نامجونی که هر روز براش گل، دونات و قهوه میاورد چطوری میتونست همین هیولایی باشه که جلوش ایستاده؟

همچنان توی فکر بود که قبل از این که بفهمه با عقب عقب رفتن وارد سلول بازداشتگاه شد و با قفل شدن در روش شوکه شد و جیغ کوچیکی زد

نامجون کلیدو از در دراورد و با چند قدم عقب رفتن، به دیوار رو به رو تکیه داد و با همون پوزخند قبلی به جین نگاه کرد

اسلحه جین از دستش افتاد، دو دستی چسپید به میله ها

-نامجون منو از اینجا بیار بیرون توروخدا من میترسم خواهش میکنم

نامجون تکیشو از دیوار گرفت و به جین نزدیک شد
دستشو روی گونه های خیسش کشید

+چقدر گریه بهت میاد بیبی بوی

اشکای جین حتی شدید تر شد و لبخند نامجون بزرگ تر
دستشو از روی گونه جین برداشت

+اسلحه رو بردار بیار بده بهم

جین با عجله و بدون تمرکز سمت اسلحه خیر برداشت که باعث شد ناخواسته اسلحه رو هل بده ته سلول

نامجون خنده کوچیکی کرد: چه فسقلی ترسویی!

کل کمر جین از عرق خیس شده بود، همونجوری روی دستا و زانو هاش، چهار دست و پا سمت اسلحه رفت و راه برگشت و دادنش به نامجونو ام بدون ایستان طی کرد

نامجون اسلحه رو از جین گرفت و پرتش کرد اونور و بعد دستاشو توی موهای جین برد و بهمشون ریخت

+افرین پسر خوب

چرخید و از سلول دور شد که باعث شد جین رنگش بپره و روی پاش برگرده

I own you [namjin]Where stories live. Discover now