-ببین کی اینجاست!
نامجون اسلحشو تو جیبش گذاشت و بعد با ی لبخند بزرگ چرخید سمت دوست پسرش ولی با دیدن جینی که اسلحشو سمتش گرفته خشکش زد
+سوکجین...داری چیکار میکنی...؟
-وضیفمو انجام میدم؟ یا همچین چیزینامجون اروم شقیقه هاشو ماساژ داد
+از کی تا حالا انجام وضیفه یعنی اسلحه کشیدن رو دوست پسرت؟
-از وقتی دوست پسرم اسلحه به دست توی ایستگاه کوفتیم، بین جسد همکارامهنامجون پوزخندی زد و چند قدم به جینی که با هر قدمش، ی قدم عقب تر میرفت نزدیک شد
+شلیک کن بیبی، اگه جرعتشو داری شلیک کن
جین از این چهره نامجون میترسید؟ یا ی همچین چیزی
نامجونی که هر روز براش گل، دونات و قهوه میاورد چطوری میتونست همین هیولایی باشه که جلوش ایستاده؟همچنان توی فکر بود که قبل از این که بفهمه با عقب عقب رفتن وارد سلول بازداشتگاه شد و با قفل شدن در روش شوکه شد و جیغ کوچیکی زد
نامجون کلیدو از در دراورد و با چند قدم عقب رفتن، به دیوار رو به رو تکیه داد و با همون پوزخند قبلی به جین نگاه کرد
اسلحه جین از دستش افتاد، دو دستی چسپید به میله ها
-نامجون منو از اینجا بیار بیرون توروخدا من میترسم خواهش میکنم
نامجون تکیشو از دیوار گرفت و به جین نزدیک شد
دستشو روی گونه های خیسش کشید+چقدر گریه بهت میاد بیبی بوی
اشکای جین حتی شدید تر شد و لبخند نامجون بزرگ تر
دستشو از روی گونه جین برداشت+اسلحه رو بردار بیار بده بهم
جین با عجله و بدون تمرکز سمت اسلحه خیر برداشت که باعث شد ناخواسته اسلحه رو هل بده ته سلول
نامجون خنده کوچیکی کرد: چه فسقلی ترسویی!
کل کمر جین از عرق خیس شده بود، همونجوری روی دستا و زانو هاش، چهار دست و پا سمت اسلحه رفت و راه برگشت و دادنش به نامجونو ام بدون ایستان طی کرد
نامجون اسلحه رو از جین گرفت و پرتش کرد اونور و بعد دستاشو توی موهای جین برد و بهمشون ریخت
+افرین پسر خوب
چرخید و از سلول دور شد که باعث شد جین رنگش بپره و روی پاش برگرده