11

413 81 24
                                    

Luna

بعد از دعوای دیشب رابطه بین من و پدر شکراب شده بود

برای همین صبح سر میز همه حس میکرد از جو سنگین بینشون قراره خفه بشن.

از چهره همه معلوم بود که داشتن التماس میکردن یکی فقط حرف بزنه.

"دوک دیشب خسته بودید نپرسیدیم هیچی ولی میشه بگین چه خبر بود؟"

با سوال مادر همه دست از خوردن برداشتن و به پدر زل زدن به جز من

نیم نگاهی به مهمون ناخوانده عجیبمون کردم.

با قفل شدن نگاهمون و لبخند کنت وو.

نگاهم رو ازش گرفتم وسرم رو به طرف جونگ کوک چرخوندم.

"دوهفته پیش که اینجا رو ترک کردیم بهمون حمله شد بیشتر شوالیه ها رو از دست دادیم. همه مون زخمی بودیم و نمیتونستیم با کسی ارتباط برقرار کنیم.کنت وو که تو راه پایتخت بود بهمون کمک میکنه و به لطف اون ما الان اینجاییم"

مادر با لبخند از بارون تشکر کرد.

"اقای وو از لطفتون متشکرم اگه چیزی هست که بخوایین در خدمتم"

اخم کمرنگی به ابروهام امد.

چرا فقط من نمیتونم این موضوع رو درک کنم و ازش خوشم نمیاد؟

کسی که داشت به سمت پایتخت می امد یک دفعه تبدیل شد به قهرمانی که ولیعهد رو نجات داد؟!

مسخرست!

"کار خاصی انجام ندادم وظیفم بود"

توجهم به خدمتکاری که سسمتم امد جلب شد.

"بانوی من یک نفر امده دیدنتون!"

"کیه؟!"

"مارکئوس مین"

مین یونگی؟!

از سر جام بلند شدم.

"منو ببخشید ی کاری دارم واسه انجام دادن نوش جونتون"

********

"خوب مین یونگی تا کی میخوای بشینی منو نگاه کنی حرفتو بزن"

برعکس زندگی قبلیم باهاش دوست نشدم.

چرا؟!

شاید میترسم از نزدیک شدن به مین یونگی یعنی نزدیک شدن به حلقه دار.

"پس بزار من سوالمو بپرسم کسی به نام کنت وو میشناسی؟"

"کنت وو ؟نه تا حالا نشنیدم"

"تازه امده باشه به پایتخت؟"

اگه مین یونگی نمیشناسه ی کاسه ای زیر نیم کاسشه

با جمله بعدی یونگی حس کردم قلبم ی لحظه از تپیدن ایستاد!

"نه فامیلی وو اصلا وجود نداره تو بریتانیا من فقط ی جا شنیدمش اونم فامیل مادر ولیعهد فرانسه فکر کنم"

My Second Chance To Live ||JJK(COMPLETED)Where stories live. Discover now