ᵖᵃʳᵗ4

657 78 12
                                    

زیر دوش حمام ایستادم و بغضم شکست .

اصلا به خاطر نمی آورم چطور از  اتاق خارج شدم  تنها چیزی که به یاد دارم چهره ی عصبی جئون و طعم تلخ شلاق هاست .

سمت آیینه ی سرتاپایی روبرویم رفتم ، دستی رویش کشیدم و بخار ها را کنار زدم .

چهره ام‌ را دیدم و همین برای شروع هق هقم کافی بود .

زیر چشمانم گود افتاده بود و رد شلاق جای جای بدنم را مهر کرده بود .

لب گزیدم و چرخیدم و نگاهی در آیینه به کمرم انداختم .

مردک رسما با شلاق بدنم را شکافته بود!
چشمانم از اشک لبریز شد و از خودم‌روی برگرداندم .

این من نبودم !  آمدنم به دو روز هم نکشید و  انقدر شکسته شده بودم.

من احمق را بگو فکر کردم اینجا از جهنم پدر بهتر است، چقدر خوش خیال بودم با خودم گفتم مدارک را که پیدا کردم و تحویل پدر دادم به تایلند برمیگردم!

مدارک به درک اصلا میتوانم دوباره رنگ آزادی را ببینم ؟!
برای خودم هم عجیب بود اما دلم برای جهنمِ پدر تنگ شده بود !

بغض الود نالیدم

- تهیونگ ، میخوام برگردم خونه !

******* *******

بی حال روبروی آیینه ای که روی کمد لباسی نصب شده بود ایستادم و دستی به موهایم کشیدم.

- مطمعنی با این حالت میتونی بشینی؟جاییت درد نمیکنه ؟

لبخند بی روحی زدم  از دیشب  خیلی هوای من را داشت. چشم باز کردم دوهوان بالای سرم بود.

در اتاق را قفل کرده بود مبادا جئون دوباره سر برسد و برای زخم هایم کلی دارو و پماد گرفته بود .
او فقط زخم های صورتم را دیده بود بدنم اما داشت از درد به خود میپیچید .

نگران نگاهم کرد و کلافه با پایش روی زمین ضرب گرفته بود .

بیچاره از عذاب وجدان  داشت جان میداد.
اما مقصر من بودم ، خودم انتخاب کرده بودم ریسک کردم و نتیجه اش را هم دیدم !

-به جئون بگم امروز نمیتونی بیای؟ که بیشتر استراحت کنی!

ترسیده ابرو هایم را بالا دادم و سرم را به چپ و راست تکان دادم.
از دیشب میترسیدم  اشتباهی انجام دهم و جئون کارم را تمام کند .
هرچقدر هم امروز درد داشته باشم میروم ، دیگر توان تحمل تنبیه جدیدی را ندارم !
دوهوان خواست دوباره لب باز کند  که در اتاق به صدا در آمد.
ترسیده سمت در چرخیدم ، در باز شد و چهره ی همان خدمتکار عصبی دیروز نمایان شد  .

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Where stories live. Discover now