ᵖᵃʳᵗ5

720 79 25
                                    

از شدت درد لبم را به دندان گرفته بودم .

این چند ساعتی که پشت فرمان نشسته بودم به اندازه ی چند سال برایم گذشت .

وارد عمارت که شدیم ماشین را گوشه ای پارک کردم ، پشت سر جئون از ماشین پیاده شدم .

بدنم کوفته بود ، و درد تا مغز استخوانم میرفت !

همینطور که نگاهم را به زمین دوخته بودم پشت سر جئون راه افتادم که به جسم سختی برخورد کردم .

سر بلند کردم ، جئون روبرویم ایستاده بود و با اخم های درهم نگاهم میکرد .

- چند سالته ؟

مضطرب چند قدم به عقب رفتم وبه چهره ی جئون خیره شدم .

با من بود؟ چه میگفتم؟ یادم نبود در رزورمه ام سنم را چند رد کرده بودند .
سکوت کردم که یک قدم سمتم برداشت

- بهت نمیخوره از هوان بزرگتر باشی !

با هر قدمی که به سمتم برمیداشت یک قدم عقب نشینی میکردم.

- فکر کنم تا الان فهمیده باشی هوان برادرمه ! تورو هم اتاقیش نکردم که نصفه شبی بخوای باهاش جیم شی!

خاک بر سرت یونا ! دوبار با احساست تصمیم گرفتی و یک بار با عقلت و با هر سه تصمیمت گند زدی به همه چیز !

احساساتی شدی و برای دیدن پدر به کره آمدی ، خواستی از دستش نجات پیدا کنی و به جئون پنا آوردی ، دیشبم که خوشگذرانی چشمت را کور کرده بود !

خواستم گام دیگری عقب نشینی کنم که جئون بازویم را چنگ زد .
اخم کمرنگی از درد بازویم روی صورتم نقش بست .

- کافیه یه اشتباه دیگه بکنی !

خواست حرفش را ادامه دهد که با صدای هوان حلقه ی انگشتانش دور بازویم شل شد .

- کوک !

کنارم ایستاد و بازویم را از چنگ جئون بیرون کشید .

- همینجوریش هم به خاطر من بدجور تبیهش کردی هیونگ!

اخم جئون پررنگ تر شد اما چیزی نگفت

- نمیری داخل؟ مهمونات رسیدن!

نگاه سردی بهم انداخت

- بعدا به حسابت میرسم!

به حساب من؟ چه حسابی داشت بخواهد با من صاف کند! دیشب حساب هفت جد و آبادش را از من گرفت !

-خوبی؟هنوز درد داری ؟

نگاهی به چهره ی نگران دوهوان انداختم.
رفتارش واقعا عجیب شده !

از دیشب هر بار نگاهم میکند نگرانی در چشمانش موج میزد.

موبالش را از دستش بیرون کشیدم و در قسمت نوت هایش تایپ کردم:

- نکنه یادت رفته من پسرم؟ همش نگران درد و جای زخمامی! بابا من پسرم این دردا برام هیچ چی نیست!

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Where stories live. Discover now